پيرامون معرفت امام عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : صافی گلپایگانی، لطف الله 1297 - عنوان و نام پديدآور : پیرامون معرفت امام/ لطف الله صافی گلپایگانی. مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمکران 1390. مشخصات ظاهری : 96ص. فروست : سلسله مباحث امامت و مهدویت؛ 8. شابک : 10000 ریال : 978-964-973-302-9‮ وضعیت فهرست نویسی : فاپا یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس. موضوع : امامت شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم) رده بندی کنگره : ‮ BP223 ‮ /ص2پ9 1390 رده بندی دیویی : ‮ 297/45 شماره کتابشناسی ملی : 2194969

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام علي صاحب لواء الحمد والمقام المحمود أبي القاسم محمد وآله الطيبين الطاهرين.

اللهم صل علي الكهف الحصين وغياث المضطر المستكين حجتك وكلمتك وناموسك الاكبر الامام المهدي المنتظر.

اللهم عجل فرجه، وسهل مخرجه واجعلنا من أنصاره وأعوانه، والفائزين بلقاءه.

قال رسول الله عليه السلام:

من مات ولم يعرف امام زمانه فليمت ان شاء يهودياً وان شاء نصرانيا [1].

رسول خدا عليه السلام فرمود:

«هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد پس بايد بميرد اگر خواست يهودي و اگر خواست نصراني».

پاورقي

[1] رساله «المسائل الخمسون» فخر رازي، مسأله47 _ اين رساله در ضمن كتابي به نام «مجموعة الرسائل» در مصر در 1328 هجري در مطبعه علمي كردستان چاپ شده و اين حديث در صفحه 484 اين كتاب است.

پيشگفتار

بدون شك معرفت امام زمان و ولي عصر و رهبر امّت بر حسب دلائل محكم عقلي و روايات معتبر، يكي از مهمترين مسائل اسلامي است كه در تمام ادوار و اعصار مورد توجه بوده و بُعد سياسي آن در نظام حكومتي اسلام نقش تعيين كننده دارد.

معرفت امام، امان از ضلالت و گمراهي، و موجب تقرّب به خداوند متعال و ترقّي و كمال نفس است، و بدون معرفت امام و ولي امر هيچ طاعت و عبادتي مقبول نيست [1].

در هيچ عصر و زماني، زمين از وجود حجت يعني پيغمبر يا امام خالي نخواهد ماند، و هيچ كس وارد بهشت نخواهد شد مگر آنكه امامان را بشناسد و امامان نيز او را بشناسد.

با توجه به اين اهميت وبا اعتراف به اينكه از معرفت كامل امام عاجزيم به اميد آنكه اين نوشتار در بعض نواحي و ابعاد

معرفت امام موجب افزايش بينش و مزيد بصيرت گردد مطلب معرفت امام را چنانكه بزرگان و علماء مطرح فرموده اند تحت دو عنوان امامت عامه و امامت خاصه بررسي مي نمائيم.

پاورقي

[1] روايات در اين معني بسيار و متواتر است. از جمله از حضرت امام زين العابدين عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«لو أن رجلاً عمر ما عمر نوح في قومه ألف سنة إلا خمسين عاماً يصوم النهار، ويقوم الليل في ذلك الموضع (يعني بين الركن والمقام) ثم لقي الله بغير ولايتنا لم ينفعه ذلك شيئاً = اگر شخصي بقدر آنچه نوح در قوم خود عمر كرد (نه صد و پنجاه سال) عمر نمايد و روزها را روزه بگيرد و شبها را در بين ركن و مقام به نماز و عبادت بايستد و خدا را ملاقات كند بدون ولايت ما اين اعمال چيزي را به او نفع نخواهد داد».

واز جمله حديثي است كه اخطب خوارزم در مناقب و ابن حجر در لسان الميزان جلد پنجم و علاّمه حلّي رضوان الله تعالي عليه، در ششمين دليلي كه در منهاج الكرامه بر وجوب پيروي از مذهب اماميه فرموده است از حضرت رسول صلي الله و عليه و آله روايت كرده است كه فرمود:

«يا علي اگر بنده اي بندگي خدا را بنمايد مثل آنچه نوح در قومش بود و براي او مثل كوه اُحد طلا باشد و در راه خدا انفاق نمايد، و عمرش طولاني شود تا هزار حج پياده به جا آورد و سپس بين صفا و مروه مظلوم كشته شود اگر ولايت تو را نداشته باشد بوي بهشت را استشمام نخواهد كرد و داخل آن نخواهد

شد».

از اينگونه روايات بسيار است كه در اينجا در مقام نقل آنها و شرح و تفسير مضامين آنها به نحوي كه استبعاد نواصب و دشمنان اهل بيت: و كساني كه كمتر با اين احاديث آشنائي دارند مرتفع شود نيستيم. اجمالاً از اين روايات اهميت امر ولايت در اسلام معلوم مي شود و اگر كسي بخواهد به فيض مطالعه اين روايات نايل شود مي تواند هفتاد و يك روايت از آنها را در كتاب امامت بحار الانوار جلد 27 مطالعه نمايد.

اينجا مناسب است براي روشن شدن قلوب دوستان و شيعيان اهل بيت: ابياتي را از استاد الكل خواجه طوسي _ عليه الرحمه _ كه مضمون اين روايات است ياد آور شويم:

لو ان عبداً أتي بالصالحات غدا وودّ كل نبي مرسل و ولي

وصام ما صام صوام بلا ملل وقام ما قام قوام بلا كسل

وحج كم حجة لله واجبة وطاف بالمبيت طاف غير منتحلي

وعاش في الناس آلافاً مؤلفة عار من الذنب معصوماً من الزلل

ما كان في الحشر يوم البعث منتفعا الا بحب أمير المؤمنين علي

به تمام اين ابيات در روضات الجنات مراجعه شود.

امامت عامه

همانگونه كه در باب نبوّت در بحث نبوّت عامّه از اين پرسش مي شود كه چرا به وجود سفير و واسطه بين خدا و خلق كه به آن نبي و رسول و پيغمبر مي گوئيم نيازمنديم، و پيغمبر بايد واجد چه اوصافي باشد؟ و از چه راهي بايد پيغمبر را شناخت؟ در باب امامت عامّه نيز اين سؤالات مطرح مي شود كه جامعه چرا نيازمند به وجود حجّت و امام است؟ و مفهوم امامت چيست؟ و امام بايد چه اوصافي داشته باشد و چرا بايد

امام را شناخت؟

بديهي است در اينگونه پرسش هاي عامّ كه در باب نبوّت و امامت مطرح مي شود معرفت شخص پيغمبر و امام مورد نظر نيست زيرا تا به اين پرسشهاي عام پاسخ داده نشود پرسش از شخص امام قابل طرح نيست لذا پس از دريافت پاسخ به پرسش هائي كه در مبحث نبوّت عامّه و امامت عامّه است بر اساس آن بحث نبوّت خاصّه و امامت خاصّه جلو مي آيد و پرسش از شخص پيغمبر و امام عنوان مي شود.

عمده مطلب و مواردي كه در بحث امامت عامّه زير پرسش و سؤال قرار مي گيرد چند پرسش زير است:

1_ نياز جامعه به مركز رهبري و اجرائي و نگهبان مصالح عموم

2_ شناخت مفهوم امامت

3_ شرايط و اوصاف امام

4_ برنامه نصب و تعيين امام

5_ وجوب اطاعت امام

6_ وجوب معرفت امام

7_ راههاي شناخت امام

بديهي است كه در باب امامت، مسائل بسياري، زير سؤال قرار مي گيرد كه با مراجع به آيات قرآن مجيد و احاديث (كتابهاي حجّت جوامع حديث) و كلمات و نظرات علماي بزرگ به همه آن سؤالات پاسخ داده مي شود و علّت اينكه اين چند پرسش را بالخصوص در اينجا مطرح مي كنيم اين است كه عمده اختلاف نظر و اختلاف مذاهب و امامت بر سر پاسخ به اين پرسشها است و وقتي به اين پرسشها پاسخ داده شد راه دريافت جواب سؤالات ديگر معلوم خواهد گرديد.

پاسخ به برخي از اين پرسشهاي هفتگانه از جهت وضوحي كه دارند و به علّت عدم تعارض با سياست اهل رياست _ مثل مسأله نياز جامعه به مدير و رهبر، و لزوم گزينش امام و وجوب معرفت و

وجوب اطاعت امام، به بررسي و كاوش زياد نياز ندارد. ولي برخي ديگر به واسطه اينكه مربوط به بُعد سياسي امامت است بررسي در آن گسترش يافته و مورد بحث و نظر و اختيار آراء و مذاهب متعارض شده است. مثل بحث شناخت مفهوم امامت و بحث برنامه گزينش امام، و بحث اوصاف و شرايط امام، و راههاي شناخت و معرفت امام.

اين بحثها به اين ملاحظات است كه اين مطالب مطرح افكار و آراء بزرگترين شخصيتهاي علوم معقول و كلام قرار گرفته، و بزرگاني مانند خواجه طوسي كه انديشه توانايش دشوارترين مسائل فلسفي و رياضي را حل كرده و معضلات و پيچيدگي هاي آنها را بر طرف نموده و بايد مثل او را عقل مجسم و تبلور فلسفه و حكمت نظري دانست كه مسائل امامت را در كتابهاي متعدد بررسي و شناسائي نموده و پيرامون آن تحقيق و اظهار نظر كرده است، و مثل شيخ الرئيس ابو علي سينا كه شهرتش در فلسفه و معقول و طب، جهانگير مي باشد در كتاب شفا، مذهب شيعه را در گزينش امام تصويب و تأييد نموده است.

و نيز علاّمه حلّي كه از نوابغ بزرگ فكر بشري است [1] و در امامت آثار متعدد و تحقيق و پر محتوايش همواره مورد استفاده بوده و هست در كتاب «الفين» در يك مسأله از اين مسائل كه لزوم نصب امام از جانب خداوند متعال است يك هزار دليل اقامه كرده است كه الحق بايد گفت علاّمه حلّي از معجزات مكتب اهل بيت: مي باشد. يك هزار دليل، يك دليل و چند دليل و ده دليل و صد دليل نيست، يك هزار

دليل است.

اينك بحث امامت عامّه را تحت عنوانها هفتگانه اي كه به آن اشاره شد بطور مختصر بررسي مي نمائيم و از خداوند متعال توفيق و ياري مي طلبيم.

پاورقي

[1] مرحوم دانشمند معاصر شعراني در توصيف و بيان عظمت مقام علمي علامه حلّي كلامي لطيف دارد و مي گويد: به راستي بايد گفت پس از ائمه معصومين: در شيعه عالمي به بزرگي او نيامده بلكه در ميان اهل سنت نيز مانند او نمي شناسيم.

امام فخر رازي با اينكه در احاطه به علوم ضرب المثل كم نظير بوده و چنانكه گفته اند:

گر كسي از علم با تمكين بدي فخر رازي رازدار اين بدي

امّا چون علامه حلّي را با او قياس كنيم وسعت علم او بسيار از فخر رازي بيشتر است با اين مزيت كه علامه به دقت حقايق هر علم را يافته و امّا فخر رازي الفاظ و اصطلاحات را حفظ كرده و در معني مردّد مانده و تشكيك كرده است. علامه را در فقه بايد با سيد مرتضي و شيخ طوسي قياس كرده و در حكمت با خواجه نصير الدين طوسي و در رياضي همتاي ابو ريحان بيروني شمرد، و در تحقيق عقلي و تنبّه، قرين ارسطو و در هر فن، قرين بزرگترين مرد آن فنّ. پس بي شبهه بزرگترين علماي اسلام از سنّي و شيعه است، گر چه در فقه، تبّرز داشت امّا دقت دانند كه استادي او در هيچ فن كمتر از فقه نبود، و يكي از افتخارات عرب و شرف امت اسلام است.

نياز جامعه به مركز و مدير

بشر هميشه به اين مسأله شناخت داشته است كه جامعه و حتّي عائله چند نفري اگر بخواهند با داشتن حقوق

متقابل و تبادل دست رنج ها، و همكاريهاي سالم و سازنده و روابط متعادل، و آسايش بخش، زندگي كرده و از نظم و ترتيب و امنيت و رفاه لازم بر خوردار باشند به دو چيز نياز دارند:

1_ قانون جامع و برنامه هاي كافي

2_ مديريت و زمامداري و مركز تصميم گيري و اجرائي مورد اعتماد

بديهي است كه بدون مديريت صالح و قاطع و نظام اداره، رفاه و امنيت و مقاصد اساسي دنيا و آخرت انسان حاصل نمي شود. بشر، هم طعم تلخ بي نظمي را چشيده است و هم اثر موافق و مساعد نظم و ترتيب را ديده است، لذا مديريتي را كه حافظ نظم و مجري عدالت، و نگبهان مصالح و پاسدار حقوق عموم باشد لازم مي داند و از آن استقبال مي نمايد.

مدينه فاضله وقتي تشكيل مي شود كه افراد جامعه مانند اعضاء و قواي انسان واحد كه تحت اداره و مديريت عقل قرار دارند و وحدتشان با يك نيروي مركزي كه هر عضو و قوّه اي را به كار مناسب مأمور مي سازد در تحت مديريت مطمئن و عاقل و عادل اداره شود كه جريان امور را بر سير منطقي و متناسب قرار دهد، وبين اعضاء همكاري ايجاد كند بدون اينكه خودش را بر سائرين تحميل نمايد يا آنها را در مسير غير مناسب و خارج از صلاحيتشان وارد كند. واضح است هر چه اين نقشه بيشتر عملي شود و هر چه مديريت از آگاهي لازم، بيشتر برخوردار باشد اغراض صحيح انساني بيشتر تأمين مي گردد، و مشابهت نظام سياست و اداره و تشريع به نظام تكوين بيشتر مي شود.

شكل مديريت

ظاهراً در اصل

لزوم مديريت، اختلاف قابل توجهّي وجود ندارد و تقريباً مورد اتفاق همگان است. آنچه مورد اختلاف و محل نظر و نزاع بوده و هست شكل مديريت است و اينكه چگونه و به چه شكل و برنامه اغراض و مقاصدي كه بشر از مديريت دارد تأمين مي گردد. بديهي است كه در اين نقطه است كه حسّاسيت و اهميت مسأله مديريت، و اختلاف آراء و برنامه ها ظاهر مي شود، و اغراض سياسي و جاه طلبي نيز نقش مهمي را ايفا مي نمايند، و بر حسب مباني و جهان بيني هاي مختلف، نظرات مختلف اظهار مي شود كه مجال شرح و بسط و تفصيل شكلها و صورت هائي كه تا كنون عرضه شده يا در خارج وجود پيدا كرده در اين رساله نيست، و بطور فشرده و اختصار مي گوئيم. در اينجا در دو محيط و دو جوّ مي توان سخن گفت:

نخست، در محيط كساني كه يا اصلاً به مبدأ و عالم غيب اعتقاد ندارند و در تاريكي هاي الحاد متحير و سرگردان هستند و اگر خيلي ترقّي فكري و علمي داشته باشند بيش از حدّ: (يعلمون ظاهراً من الحياة الدنيا وهم عن الاخرة هم غافلون) [1] = (اكثر مردم) «به امور ظاهري زندگي دنيا آگاهند و از عالم آخرت بكلي بي خبرند». نيست، ويا اگر به مبدأ و عالم غيب، و حتي رسالات آسماني معتقدند مسائل دنيا و خصوص اينگونه امور را به آن مرتبط نمي دانند و بشر را در اين امور مستقل و به خود واگذار مي شمارند و به اصطلاح، روحانيت را از سياست، و دين را از دنيا جدا مي دانند.

و خلاصه به هيچ گونه ترتيب و الزام ديني در اين امور معتقد نمي باشند.

دوّم، در محيط اسلامي كه همه چيز و همه راهها و روشها با جهان بيني اسلامي بررسي مي شود و اسلام را از هر كمبود و كوتاهي و نقص منزّه مي داند و سياست و حكومت را از اسلام جدا نمي سازد و اسلام را فراگير همه مسائل زندگي بشر مي شناسد در چنين جوّي بايد نظام حكومت را از كتاب و سنت و تعاليم اهل بيت پيغمبر صلي الله و عليه و آله كه عدل قرآن مجيدند و تمسّك به آنها امان از ضلالت است گرفت.

عليهذا ما بر حسب هر يك از اين دو جوّ، جداگانه بررسي را آغاز مي كنيم و اوّل شكل مديريت را در محيط هاي الحادي و آن محيطهاي ايماني كه دين را از دنيا، و سياست را از ديانت و روحانيت جدا مي دانند بررسي كرده وبا صاحبان اين افكار به مباحثه مي نشينيم.

در اين محيط مي گوئيم ايدئولوژي و مباني عقيدتي و فكري ما كه به اصطلاح زير بنا است با شما فرق جوهري و بنيادي دارد، مي گوئيم انسان خودش مالك خودش و مالك جانداران و اشياء ديگر هر چه باشند نمي باشد و خدا مالك همه و صاحب اختيار همه است و بر همه چيز و همه كس و كل امور ولايت دارد و مديريت حقيقي با او است كه خالق و آفريننده و روزي دهنده و عالم به همه مصالح و مفاسد است و حكيم و خبير و لطيف و منعم و محسن و رحمان و رحيم و داراي تمام صفات

كماليه و اسماء الحسني است.

از اين جهت ولايت هر كس، حتّي بر خودش و هر مداخله و تصرّف در امور ديگران بدون اينكه به اذن خدا و از جانب او و انفاذ اوامر و تشريعات او وعمل از جانب او و براي طاعت و فرمانبري او باشد اعتبار نداشته وبه هيچ وجه قابل توجيه نيست.

با آنانكه به عالم غيب و رسالات آسماني نيز معتقدند اين سخن را داريم كه رسالات آسماني كه براي اصلاح بشر و تكميل او است بايد كامل باشد و نمي توان در رسالات آسماني نقصي فرض نمود، و اگر در رسالات آسماني، صلاح امور دنياي بشر منظور نشده باشد خلاف مباني عقيدتي اسلامي است. اسلام دين عبادت و سياست و نظام فكر و عمل و اجتماع و اداره و همه شؤون است پس با هر يك از اين دو طرز تفكر مخالفت داريم:

با تفكر نخست، مخالفت ما مخالفت موحّد با مشرك و مؤمن با ملحد و اختلاف دو جهان بيني متضاد است.

وبا تفكر دوّم، اختلاف در شناخت ايدئولوژي و جهان بيني واحد است كه وقتي شناخت كامل شد و ايدئوولوژي و جهان بيني خود را كامل كنيم اختلاف مرتفع مي شود.

جهان بيني اسلامي وخدا شناسي و ابعاد ايمان به توحيد اگر درك شود خود به خود بطلان اينگونه نظامها كه منفك از توحيد و حاكميت خدا است ظاهر مي شود.

مع ذلك وبا صرف نظر از اين اختلاف بنيادي و عقيدتي، شايان توجه است كه اين رژيمهائي كه تعهّد ديني در آنها نيست به هر شكل و عنوان كه باشند ديكتاتوري و سلطنت مطلقه يا دموكراسي وبه اصطلاح حكومت مردم بر مردم

يا استبداد پرولتاريا و حزبي و هر صورت ديگر قابل اعتماد نمي باشد و حتي رژيم دموكراسي علاوه بر اينكه انتخاباتش چنانكه در نظامهاي دموكراسي ديده مي شود در محيط آزاد و دور از شهوات و اغراض پليد و استضعاف گرانه انجام نمي شود و فواحش و روسپي ها و رقّاصه ها و تبليغات شهوت انگيز در پيروزي نامزدها نقش مؤثر دارند. چنانكه سرمايه داران و صاحبان كارخانه ها نيز انتخابات را در اختيار مي گيرند و در واقع، مبارزات انتخاباتي مبارزه بين سرمايه داران معيني است كه بر بازرگاني و كارخانه ها و بانكها و امور اقتصادي سلطه دارند علاوه بر اين معايب كه هر نظام به اصطلاح دموكراسي به آن آلوده است اين نظام هم در متن و هويتّش در حدّي استبدادي است و بر آن كساني كه اين نظام را نمي پذيرند تحميل است.

مثلاً هر كسي ملزم است در كاليفرنيا قوانين آمريكا را رعايت نمايد و حق تخلف پذيري براي او اعتبار نمي شود امّا اين الزام بر پايه چه اساس و منشأئي است؟ و چرا بايد اكثريت به معناي عام يعني اكثريتي كه نظام اقليت و اكثريت را پذيرفته است اقلّيتي را كه اين نظام را صحيح نمي داند ملزم به تسليم سازد؟

جز يك سلسله سخناني كه به حفظ منافع و شهوات اكثريت مربوط مي شود پاسخ ندارند.

در اين نظامها، حق، مفهوم ثابتي ندارد و همان است كه اكثريت آن را حق بداند و لذا آن را بر اقليت تحميل مي كند هر چند اقليت معتقد باشد كه مفهوم حق ثابت و غير قابل تغيير است. اقليت در اين نظامها در

تخلّفاتش از قانون مجرم واقعي و متخلّف حقيقي كه در عرف اخلاق و فطرت انسان محكوم باشد نيست و حتي به نظر اكثريت هم نمي توان فرد متخلف را چنانكه در نظامات ديني قابل نكوهش است نكوهش كرد بلكه حكم به كيفر و نكوهش، يك امر قراردادي است كه اكثريت به ملاحظه مصالح خودش خود را متعهّد مي داند كه به آن عمل كند، و به اقليت هم كه آن را خلاف مصلحت خودش و بلكه اكثريت مي داند تحميل مي كند و خلاصه اين نظام نيز به اساس اينكه حق با زور است هر چند زور اكثريت باشد ارتباط پيدا مي كند.

و اشكال ديگر كلّ اين نظام هائي كه بر اساس ايدئولوژي هاي مثبت و ايماني [2] نباشد اين است كه پشتوانه معنوي كه موجب تعهد نفسي و پيش خود شود ندارند، و لذا مي بينيم در همين كشورها، با يك كودتاي نظامي وضع عوض مي شود و هيچ كس هم نمي گويد كه اين نظام غير قابل تغيير بود و حال كه نظام جديد مستقر شده آن نظام هم چنان اعتبار دارد و بايد مطاع و متبع باشد به عكس نظامهاي ديني مثل نظام امامت كه ملاحظه مي كنيد با اينكه چهارده قرن بر آن گذشته است و جز در عصر شخص رسول خدا صلي الله و عليه و آله و پنج سال حكومت علي عليه السلام و شش ماه حكومت امام حسن عليه السلام استقرار نيافت همچنان باقي است و هيچ وقت معتقدان به اين نظام تسليم نظامات ديگر نشده، و نظام امامت را ساقط و منقرض شده ندانستند بلكه بر اين

عقيده استوار ماندند و در همين حكومتها هم در عين اينكه تحت سلطه زور و ديكتاتوري حكام جور بودند از نظام امامت پيروي مي كردند، و در دوره غيبت كبري هم به علماي عامل و مجتهدين عادل در امور خود مراجعه مي نمودند.

پاورقي

[1] سوره روم، آيه7.

[2] مباني عقيدتي و ايدئولوژي بر دو نوع مي باشد: مباني مثبت و ايماني، و مباني منفي و سلبي، و به عبارت ديگر ايدئولوژي معنوي وا ايدئولوژي مادّي. ايدئولوژي هاي مادي، سلبي است و بيش از اين نيست كه همه چيز عين عالم مادّي است و ما وراء آن چيزي نيست و هر چه هست مظاهر مادّه و تغييرات و تبادلاتي است كه در آن ظاهر مي شود. اين گونه ايدئولوژي، جز نفي و سلب مفهومي ندارد زيرا جهان ماده و مظاهر مختلف و تغييراتي كه در آن ظاهر مي شود قابل انكار نيست و وجود عالم مادّي در مقابل قائلين به عالم غيب ايدئولوژي نيست بلكه ايدئولوژي يك فرد مادي اين است كه هر چه هست همين ماده است و ما وراء آن چيز ديگر نيست و همين است كه مادي نمي تواند آن را اثبات كند و نمي تواند به عنوان ايدئولوژي آن را عرضه بدارد. وجود جهان مادي ثابت است و كسي را در آن حرفي نيست و در نفي و اثبات آن اختلافي نمي باشد كه قائل به وجود آن، آن را ايدئولوژي خود بداند. آنچه مورد اختلاف است انحصار عالم وجود و هستي به عالم ماده و نفي عالم غيب است كه مادي برآن اصرار دارد و موحد و خدا پرست آن را ردّ مي

كند و

به عالم غيب نيز معتقد است بنابر اين اولاً ايدئولوژي مادي كه انكار عالم غيب باشد قابل اثبات نيست تا به توان آن را زير بنا قرار داد و بر اساس آن نظام و قانون پيشنهاد كرد و ثانياً نفي و سلب چون چيزي نيست، به فرض اثبات هم زير بنا قرار داد و بر اساس آن نظام و قانون پيشنهاد كرد و ثانياً نفي و سلب چون چيزي نيست، به فرض اثبات هم زير بنا نمي شود، و اگر بگويند زير بنا عقيده به انحصار وجود به عالم مادّي است مي گوئيم اين عقيده در انسان هيچ گونه تعهدي نمي آورد و براي خود عالم مادي به اين تفسير احترامي نمي توان ثابت كرد تا چه رسد براي عقيده به آن.

نظامات ديگر

آنچه گفته شد، پيرامون نظامات به اصطلاح دموكراسي است كه تقريباً بيشتر نظامات كنوني جهان مدّعي آن هستند امّا نظامات ديگر مثل نظامات كمونيستي و تك حزبي معايب و مفاسدشان بيش از اينها است.

در اين نظامات، ديكتاتوري و بي اعتنائي به حقوق بشر و كرامت و حريت انسان به گونه بي سابقه اي جريان دارد و عده اي كه گاه شماره آنها به ده در صد ديگران نمي رسد مالك الرقاب و مطلق العنان هستند. و به اسم حزب و ترقّي، بدترين تجاوزات را به حقوق ديگران معمول مي دارند، و اگر در آنجاها اكثريت، اقليت را ملزم به قبول تصميمات خود مي كنند در اينجاها اقليت زورمند و سلطه گر و خون خوار بر اكثريت تحميل شده و خود را قيم و مالك و صاحب اختيار اكثريت قرار داده است.

و خلاصه

دنيا در بين سلطه جويان اين نظامها، بدترين حالات را مي گذارند و دست رنج زحمتكشان و كشاورزان و كارگران، صرف تقويت تسليحات پاسداري از اين حكومتهاي فاسد مي شود و هزينه هائي كه اگر به مصرف نيازمنديهاي بشر مي رسيد امروز صدها ميليون انسان با رنج و درد گرسنگي و بيماريهاي گوناگون و كمبودها و فشارهاي طاقت فرساي تأمين معاش ابتدائي دست به گريبان نبودند.

به نظر مي رسد كه سخن گفتن از معايب و مفاسد اين نظامها و مكتب ها توضيح واضح باشد، و اگر رسانه هاي گروهي و مطبوعات در اختيار انسانها، و افكار سالم بود، احدي به اين نظامها گرايش پيدا نمي كرد و فريب زمامداران آنها را كه هر روز در نقطه اي از جهان، مثل فلسطين و افغانستان و لهستان و اريتره و نقاط ديگر به وحشي ترين جنايات دست مي زنند نمي خورد [1].

فقط در اينجا آنچه بايد توضيح داده شود در باره آن دسته نظامات سوسياليستي و دموكراسي است كه مي خواهند با حفظ دين و به قول خودشان عدم تعرّض به عقايد مذهبي و احترام از نظامات عبادي و اخلاقي و آزادي تبليغ دين و رفتن به معابد، موجوديت داشته باشند و دين را در معابد و پرداختن به اخلاق فردي و عبادات، منحصر و محبوس سازند. و نزديك به يك قرن است كه استعمارگران كوشش مي كنند آن را به مسلمانان نيز به قبولانند و آنان را كه از اين نظرها و آراء ضد اسلامي طرفداري مي كنند روشنفكر و متعهد و متجدد و مترقي مي خوانند.

در اينجا توضيح مي دهيم اگر مقصود اين است كه

سوسياليسم و دموكراسي و حاكميت ملي، با دين معارضه اي ندارند و هر دو مي توانند پا به پاي يكديگر به پيش بروند زيرا قلمرو سيادت و مداخله آنها با هم ارتباط ندارند قلمرو نظام هر گونه كه باشد حكومت و سياست و بازار و خيابان و اداره و كارخانه و قضاوت و قانون و اينگونه امور است؛ و قلمرو دين، كليسا و معبد و اخلاق و نوع پروري و كارهاي بشر دوستانه و نيايش و پرستش است. پاسخ مي دهيم اين بر حسب تفسير نادرستي است كه شما از دين مي نمائيد و اين عين تخطّي و تجاوز به قلمرو دين است.

اين تفسير اگر با آنچه مسيحيان به آن معتقدند و آن را تعليمات مسيح مي دانند مطابق باشد با رسالات آسماني از جمله رسالت مسيح و خصوصاً با رسالت اسلام كه جهاني است و بيشتر احكام و تعليمات آن مربوط به اموري است كه شما آن را از قلمرو دين خارج مي شماريد مخالف است و هر مسلماني با قاطعيت آن را ردّ مي كند.

اسلام هرگز اجازه نمي دهد كه در كوچكترين احكام و برنامه هايش، تحريف و تغييري داده شود و حتي حكم مستحب و مكروه آن را واجب يا حرام يا مباحش را مكروه يا مستحب بگويند:

حلال محمد صلي الله و عليه و آله حلال الي يوم القيامة وحرام محمد صلي الله و عليه و آله حرام الي يوم القيامة.

و اگر مقصود اين است كه در قوانين و احكام و نظامات مالي و قضائي و كليه امور، قانون اسلام جاري باشد و فقط در انتخاب حكومت، نظام اكثريت را بياورند و

به روش دموكراسي و حاكميت ملي و حكومت مردم بر مردم بروند، و اين نظر را بپذيرند كه اسلام در امر رژيم و نظام اداره ساكت است و در عين حال كه اطاعت از اولي الامر به صريح قرآن مجيد واجب است در طرز تعيين ولي امر و روش مديريت جامعه پيشنهاد و دستوري ندارد.

چنانكه اخيراً هم بعضي به اصطلاح روشن فكران اهل سنّت و نيز نظر به اينكه جريان خلافت را در صدر اسلام نتوانسته اند بر پايه يك برنامه معين قرار دهند و از سوي ديگر نيز نمي خواسته يا مصلحت نديده اند كه آن جريانها را كه موجب خانه نشيني امام منصوص گرديد غير شرعي اعلام كنند همين نظر را اظهار نموده كه در امر زمامداري دستور و برنامه شرعي وجود ندارد و مردم، خود بايد اين مشكل را در هر عصر به هر شكلي كه صلاح ديدند علاج نمايند كه طبعاً يكي از اين شكلها هم نظام اكثريت مي باشد.

و شگفت انگيز اين است كه بعضي شيعه زاده هاي به اصطلاح روشن فكر نيز چون ديده اند نصوص بسياري را كه بر خلافت و امامت امير المؤمنين عليه السلام و تعيين آن حضرت به جانشيني پيغمبر صلي الله و عليه و آله دلالت دارد و نظام شورائي و حكومت مردم بر مردم را در اسلام بي موضوع مي سازد نمي توانند انكار كنند، طرح ديگري ريخته و نظر ديگري اظهار نموده اند كه هم غرب زده ها و شيفتگان نظام شورائي و اكثريت و دموكراتيك را راضي كنند، و هم در محيط شيعه، معتقدان به نظام امامت را اگر بتوانند اغفال

نمايند.

از سخنان اين شخص استفاده مي شود كه گزينش هاي متعدّد پيغمبر اسلام صلي الله و عليه و آله و تعيين هاي رسمي و اعلام هاي مكرر آن حضرت كه در كمل صراحت، امير المؤمنين علي عليه السلام را به امارت مؤمنين و امامت و ولايت منصوب داشته است معرّفي است و نصب و تعيين نيست و اصلاً رژيم امامت يك رژيم موقّت است و مقدمه نظام شورائي است و براي اينكه بچه هاي آشنا به اصطلاحات غرب و شرق گفتارش را بپذيرند امامت را به رژيمهاي انقلابي سفارش شده در كنفرانس «باندونك» تشبيه كرده كه رهبر انقلاب براي اينكه جامعه هنوز آمادگي آن را نيافته است كه كارش به خودش واگذار شود يك نفر را كه از همه بيشتر آگاه به انقلاب و اهداف آن باشد و بتواند مردم را در مسير انقلاب رهبري كند به مردم معرّفي مي نمايد.

اين مضمون دو نظر روشن فكرانه در محيط سنّي و تشيع است. امّا پاسخ به اين دو نظر:

پاسخ به نظر اوّل اين است كه مهمل گذاردن چنين امر مهمي كه در امور دنيا و بلكه آخرت مردم امري به اهميت آن كم پيدا مي شود خلاف لطف و اوصاف كماليه خدا و خدائي خدا است و علاوه، اقرار به نقص دين است كه به صريح آيه (اليوم أكملت لكم دينكم) [2] كامل گرديده است و چگونه مي شود كه معرفت امام با اين همه تأكيد واجب شده باشد و اطاعت امام نيز بر حسب: (أطيعوا الله وأطيعوا الرسول واُولي الامر منكم) [3] واجب شده باشد امّا امامي كه بايد شناخته شود معرفي نشده باشد و

ولي امري كه اطاعت از آن واجب است معلوم نشده باشد اين نظر چنانكه قبلاً به آن اشاره كرده و بعد هم اشاره مي نمائيم كاملاً غير منطقي است و قابل قبول نيست.

و امّا پاسخ به نظر دوّم اين است كه اولاً اصولاً نظام دموكراسي و حكومت مردم بر مردم با شرايع ابراهيمي و توحيدي خصوصاً اسلام كه ابعاد گوناگون توحيد را شرح و بسط داده و دعوت توحيدش خالص و دور از شائبه هاي شرك در اختيار بشريت قرار دارد منافات دارد و قبول اين گونه رژيم ها با قبول سائر نظامات اسلام مثل تلفيق بين شرك و توحيد است. بين حكومت خدا بر مردم و حكومت مردم بر مردم همان فاصله است كه بين حكومت خدا بر مردم و حكومت شاه بر مردم است:

(الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور والذين كفروا أوليائهم الطاغوت) [4].

نظام اسلام، حكومت خدا و احكام خدا است و ولايت ها هم بايد از جانب او و به اذن و تشريع او باشد. ثانياً نظام امامت نظام موقت نيست و چنانكه امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

اللهم بلي لا تخلوا الارض من قائم لله بحجة [5] = هيچ عصر و زماني زمين خالي از وجود حجّت و امام نخواهد بود.

و ثالثاً آياتي مثل: (اني جاعل في الارض خليفة) [6] و (ياداود انا جعلناك خليفة في الارض) [7] و (اني جاعلك للناس اماماً) [8] صراحت دارند بر اينكه امامت معرفي ساده نيست بلكه جعل و انتصاب الهي است. و رابعاً اين همه نصوص و روايات كه در مورد امامت ائمه: رسيده است به صراحت دلالت بر انتصاب آنها

به امامت دارد و هرگز به اين صورت كه: آنچه از سوي خدا و پيغمبر انجام مي شود معرّفي است امّا تعيين و گزينش بايد از جانب مردم باشد. قابل توجيه نيست زيرا سؤال مي شود اگر مردم، ديگري را به زمامداري برگزيدند آيا وجوب اطاعت خواهد داشت يا نه؟ و آيا شخص معرّفي شده بدون گزينش مردم به خصوص با گزينش ديگري، وجوب اطاعت دارد يا نه؟ و آيا خود شخص معرّفي شده بايد از برگزيده مردم اطاعت كند يا نه؟

اينها سؤالاتي است كه پاسخ صحيحش ردّ اين نظريه به اصطلاح روشن فكرانه است.

پاورقي

[1] اگر انسان شرافتمندي بخواهد عليه اين نظامها، ادّعا نامه صادر كند بايد كتابها بنويسد و سر انجام بگويد صد آفرين به عالم حيوانات درنده و شهوتران!!

همين امروز (دهم ماه مبارك1402) كه اين پاورقي را در اينجا مي نويسم راديو بي بي سي اطلاع داد كه عده اي از نمايندگان كنگره آمريكا به اعتياد و آميزش با جوانهائي كه با كنگره به عنوان نامه رسان و شغل هاي ديگر در ارتباط بوده اند متهم شده اند. اين نمايندگان بزرگترين مجمع سياسي جهان كه در تعيين سياستهاي جهاني و نظام فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي آمريكا مؤثرند و جريانهاي استعمار آمريكا و جنايات آن را رهبري مي نمايند و به قدرت تكنيك و صنعت افتخار مي كنند اين جوانها را فريب داده و به وعده ترفيع مقام و رتبه در منجلاب فساد وارد مي نمايند. از اين گونه خبرها از غرب و شرق متمّدن و مترقّي بسيار شنيده و مي شنويم. آلبرت ماشه رهبر كمونيست هاي فرانسه سالها است كه با زن

قانوني فرد ديگري زندگي مي كند و از آن زن دو فرزند هم دارد.

نظامهاي كنوني، نظام هائي است كه امثال ريگان و برژنف و ميتران و تاچر از آنها سر در مي آورند و جنايات فلسطين و لبنان و افغانستان و نقاط ديگر را براي توسعه طلبي و استثمار انسان هائي كه در انسانيت قيمت يك فردشان از تمام استعمارگران آمريكا و كمونيست هاي روسيه بيشتر است مرتكب مي شوند و همه اين جنايات را تجدّد و ترقّي گفته و به اسم صلح و همزيستي مرتكب مي شوند.

[2] سوره مائده، آيه3.

[3] سوره نساء، آيه59.

[4] خدا يار اهل ايمان است، آنان را از تاريكي هاي جهان بيرون آرد و به عالم نور برد؛ و آنان كه راه كفر ورزيدند يارشان شيطان و ديو رهزن است كه آنها را از عالم نور بيرون آورده و به تاريكيهاي گمراهي افكنند. سوره بقره آيه257.

[5] نهج البلاغه، حكمت139.

[6] سوره بقره، آيه30.

[7] سوره ص، آيه26.

[8] سوره بقره، آيه124.

بررسي شكل مديريت در محيط اسلامي

در محيط اسلامي چنانكه گفته شد در شناختن شكل مديريت كه فردي يا جمعي است و به انتخاب مردم يا انتصاب الهي است بايد به كتاب و سنّت و تعليمات و راهنمائيهاي اهل بيت: كه عدل قرآن مجيدند مراجعه نمود. در اين محيط همه معتقدند كه در اسلام در بيان هر تعليم و ارشادي كه با سعادت واقعي بشر ارتباط داشته باشد كوتاهي نشده و هر تشريعي كه مورد نياز بشر باشد انجام شده است.

با اين بينش اسلامي وبا مراجعه به تاريخ اسلام و آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه، غير از نظام امامت، مشروعيت هيچ يك از نظام هائي كه در طول

چهارده قرن به دلائل زير بر مسلمين حكومت يافته اند قابل اثبات نيست:

1_ آنانكه در طرف مقابل نظام امامت قرار دارند از معرفي نظام واحدي به عنوان نظام اسلام عاجزند وبا توجيهاتي كه هرگز قابل قبول نيست مانند كساني كه خود را در مقابل قضاياي واقع شده مي بينند نظامات گوناگون را كه برخي از آنها در فساد كم نظير و نمونه بوده اند شرعي شمرده يا حدّ اقل اطاعت از آنها را يك تكليف شرعي اعلام مي كنند.

اين عجز و ناتواني آنها از معرّفي نظام واحد به دو جهت است: يكي اينكه با مراجعه به كتاب و سنّت براي نظامات ديگر غير از نظام امامت نمي توان مستند صحيح و قانع كننده اي پيدا كرد و حتي خود برقرار كنندگان اين نظامات نيز چنين ادعائي نكردند وبه عنوان اينكه نظامي را كه برقرار كرده اند نظام شرعي و اسلامي است و شكل و نوع آن از سوي شرع معين شده آن نظامات را مطرح نساختند.

و ديگر از اين جهت است كه پس از رسول خدا صلي الله و عليه و آله در اثر انحراف سياست اسلام از مسير امامت، حكومت، شكل هاي مختلف گرفت و روش و روند واحدي نيافت تا بتوان شرعي بودن آن را به گونه اي توجيه نمود بلكه در اثر صورتهاي گوناگوني كه حكومت به خود گرفت و بر مسلمين در هر صورت تحميل مي شد و جز پيروان امامت كسي آن را ردّ نمي كرد كاملاً اين موضوع كه اسلام نظام حكومتي ندارد، براي مردم قابل قبول شد يا ناچار شدند از ترس شمشير، قفل خاموشي بر دهن بزنند

و از اين موضوع چيزي نگويند تا گرفتاريها و محروميتها و فشارها و زندانها و شكنجه هائي را كه شيعه ديدند نبينند.

2_ چنانكه مي دانيم به دنبال يك سلسله بست و بندهاي سياسي حزبي مركب از عدّه اي كه از عصر پيغمبر صلي الله و عليه و آله و خصوصاً در سالهاي اخير حيات آن حضرت براي تسلّط بر مسلمين و در اختيار گرفتن حكومت، همكاري داشتند شكل گرفت كه حتي در مقام قتل پيغمبر صلي الله و عليه و آله برآمدند و پس از رحلت آن حضرت جريان سقيفه بني ساعده [1] را پيش آورند و اشخاصي كه آن اجتماع را اداره مي كردند مطلبي را كه عنوان نمي كردند استدلال به سنت پيغمبر صلي الله و عليه و آله و ارشادات و اعلانهاي رسمي آن حضرت بود. چون همه اين را مي دانستند كه اگر آن مسائل مطرح شود و حكومت بر آن اساس مستقر گردد نه براي آن اجتماع موضوعي باقي مي ماند و نه براي رياست خودشان، چون آن كس را كه پيغمبر صلي الله و عليه و آله منصوب و معلوم كرده بود در سقيفه شركت نداشت و اينها هم كه شركت داشتند منصوب نبودند لذا اين جاه طلبان و عاشقان حكومت، آن تأكيدات و توصيه ها و ابلاغات علني و رسمي پيغمبر صلي الله و عليه و آله را ناديده گرفتند و در س

قيفه و بدون اينكه قبلاً نوع نظامي را كه بايد حاكم شود مشخص نمايند با تباني ها و سازش هاي سياسي، سعد بن عباده را كه رقيب مهم شان در آن اجتماع بود كنار زدند [2]

وبا ابو بكر بيعت كردند و سؤالات بسياري از جمله پرسشهاي زير در اين جريان بي جواب ماند:

1_ چرا اين عدّه استبداد ورزيدند و بدون اينكه ديگران، مخصوصاً بني هاشم و شخصيتي مثل علي عليه السلام را به آن اجتماع دعوت كنند و از نظرشان آگاه شوند پيش دستي نمودند؟! آيا غير از اين بود كه اگر علي عليه السلام در آن اجتماع حضور مي يافت امكان آنكه گروهك هاي سياسي به مقاصد خود نرسند افزايش مي يافت؟!.

2_ چرا بعد از مشورت هاي صوري نتيجه را به ساير مسلمين، در مسجد و جلسه علني اطلاع ندادند تا همگان رأي و نظر بدهند؟!

3_ تعيين ابو بكر به خلافت بر چه اساسي بود؟ آيا بر اساس اجماع اهل سقيفه يا اكثريت آنها بود؟! يا بر اساس اجماع عموم اهل حل و عقد من جمله بني هاشم يا اكثريت اهل حلّ و عقد؟! يا بر اساس اجماع همه يا اكثريت مسلمين بود؟ اگر بر اساس اجماع اهل سقيفه يا اهل حلّ و عقد يا اجماع مسلمين بود كه هيچ يك از اين اجماع ها حد اقل تا مدتي حاصل نشد بنا بر اين در اين مدت ابو بكر بر چه اساسي مداخل در امور جامعه مي كرد؟! و چرا براي او از اشخاص به زور و اكراه و تهديد مطالبه بيعت مي كردند؟! و حتي تهديد مي كردند كه بني هاشم را در خانه حضرت زهرا _ سلام الله عليها _ به آتش خواهند سوخت؟!

و اگر اكثريت بوده اين اكثريت او كجا اعتبار شرعي پيدا كرد و به فرض اينكه در سقيفه اكثريت با ابو بكر بيعت كرده

باشند با اينكه جريان معلوم نيست چرا بيعت آن اكثريت كه در جنب مسلمين اقليت بودند اساس كار شد و ديگران مجبور شدند به او بيعت كنند و سخن از ديگران گفتن ممنوع گرديد؟!

اين موضوع كه به اتفاق اهل سنت حضرت سيدة نساء العالمين، صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله عليها از حكومت ابو بكر ناراضي بود وبا حكومت او مخالفت داشت كه حتي نقل مي كنند تا حضرت زهرا عليها السلام زنده بود احدي از بني هاشم و وابستگان به آنها با ابو بكر بيعت نكردند، دليلي بر عدم مشروعيت حكومت و جواز مخالف با آن وبا وجود اين، راه هر گونه توجيه شرعي براي حكومت ابو بكر بسته مي شود وبه فرض اينكه محملي براي آن بتراشند موضع حضرت فاطمه عليها السلام و تصويب علي عليه السلام از آن موضع و تبعيت بني هاشم از آن دليل بر اين است كه شرعي ندانستن حكومتي مثل حكومت ابي بكر جايز است و هر كس هم به تبعيت از حضرت زهرا عليها السلام آن را شرعي نداند به خطا نرفته است و همان طور كه عالم معروف شيخ حسن بناء رهبر اخوان المسلمين در عذر شيعه بر ردّ خلافت ابوبكر گفته است كه: «كانت هذه عقيدة فاطمة» [3] اين عقيده، عقيده فاطمه است و در برابر آن جز تسليم و عدم اعتراض و تصويب، هيچ مسلمان معتقد به خدا و رسول چاره اي نخواهد داشت.

بالاخره از ميان اين بست و بندها و تباني هاي سياسي كه عليه بني هاشم و براي جلوگيري از اجراي برنامه اي كه پيغمبر صلي الله و عليه و آله مقرّر

كرده بود انجام شد ابوبكر بر كرسي حكومت نشست و پيراهن خلافت و حكومت را در بر نمود و با اينكه چنانكه گفتيم معلوم نشد كه بر چه اساسي حكومت او بر مردم تحميل شد بعدها كه به تدريج اعتراضات به شرعيت حكومت او، افكار را به خود مشغول ساخت جيره خواران سياست هائي كه ناچار بودند آن سنگ اساس را محكم سازند به دستور اربابان خود براي پيدا كردن دليل بر مشروعيت آن به دست و پا افتادند و به اجماع، و حديث: «لا تجتمع امتي علي خطاء» متشبّث شدند و گفتند امت بر خطاء اجماع نمي كنند و خلافت ابوبكر به اجماع امّت محقق شد. در صورتي كه:

اولاً: صحّت صدور اين حديث ثابت نيست.

و ثانياً: به فرض صدور، عدم اجتماع امت بر خطاء به واسطه وجود معصوم در بين آنها است، وبا مخالفت يك فرد كه محتمل باشد همان امام معصوم است اجماع اعتبار ندارد.

ثالثاً: اينكه مي گويند اجماع امّت حجّت است آيا مقصود اين است كه در موضوعات اگر اجماع نمودند بر خطا نخواهند رفت يا اينكه اجماع در عرض وحي و تشريع الهي مشروع است؟!

گمان نمي كنم قائلين به حجيت اجماع چنين اعتباري را براي اجماع قائل باشند كه برگشت به اين كند كه امت به وسيله اجماع مي توانند وضع قانون نمايند. در اينجا نهايت امر اين است كه گفته شود اجماع امت كاشف از نصّ و تشريع است.

و رابعاً: اين چگونه اجماعي بود كه بر حسب روايات عامّه، فاطمه زهرا سيده بانوان اهل بهشت در آن وارد نبود و با آن مخالف بود و بني هاشم و جمعي ديگر

نيز حد اقل تا فاطمه عليها السلام از دنيا رحلت نكرده بود در آن نبودند و شخص علي عليه السلام تا پايان دوران حياتش از آن شكايت مي كرد و در مثل خطبه شقشقيه آن را محكوم وبه باد انتقاد مي گرفت.

چنان فرض مي كنيم كه حكومت، به اجماع امت واگذار شده و ابوبكر هم به اجماع امت، حكومت يافت و خلافت ابوبكر را با اين تاريكي ها و اين همه پرسشها پشت سر مي گذاريم و با تاريخ پيش مي رويم تا به مرض موت ابوبكر مي رسيم.

در اينجا تاريخ مي گويد ابوبكر در بيماريش در حالي كه گاهي از هوش مي رفت در اين انديشه افتاد كه امت را در امر حكومت بعد او خود سرگردان نگذارد و خودش يك نفر را معين كند كه بعد از او اختلافي پيش نيايد يعني كاري را كه به گفته اين سياست بازان، پيغمبر صلي الله و عليه و آله انجام نداد ابوبكر براي رعايت مصلحت امت انجام داد و كاغذ و قلم و نويسنده خواست تا وصيت خود را بنويسد و تسجيل كند و در اينجا عمر و حزبش كه در بيماري پيغمبر صلي الله و عليه و آله وقتي قلم و كاغذ طلبيد تا براي امت چيزي را بنويسد كه پس از آن هرگز گمراه نگردند مانع شدند، و زبان را به آن بي ادبي و جسارت فراموش نشدني نسبت به رسول خدا صلي الله و عليه و آله كه خدا در حقش فرمود: (وما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي) [4] باز كرده هيچ ايرادي نگرفتند و: «حسبنا كتاب الله» نگفتند؟!

و ابوبكر را كه گاهي بيهوش مي شد و گاهي بهوش مي آمد و طبعاً چنين بيماري هذيان مي گويد و سخنش معتبر نيست از وصيت مانع نشدند و نگفتند: «انّ الرجل ليهجر»؟!

باري عثمان براي نوشتن وصيت ابوبكر آماده شد و شروع به نوشتن كرد [5] وقتي به نام شخصي كه منصوب مي شود رسيد ابو بكر از هوش رفت عثمان از پيش خود نام عمرا را نوشت پس از آنكه بهوش آمد (كه به گمان من هرگز بهوش نيامد و مرد) از عثمان پرسيد عثمان گفت عمر را نوشتم ابوبكر هم تصويب كرد.

و به اين صورت يا بگوئيم با اين نقشه و دسيسه، حكومت و ولايتعهدي عمر بدون هيچ گفتگو و مراجعه به اجماع، به خلق الله تحميل شد و اين صورت دوّمي بود كه طي اين مدت كوتاه رژيم را دگرگون كرد و نظام را عوض نمود.

در اين مورد هم پرسش هائي از جمله سؤالات زير بدون پاسخ مي باشد:

1_ اگر حكومت شرعي به اجماع امت است چرا ابوبكر از آن عدول كرد و رويش ولايتعهدي را تجديد نمود؟ و امت را از حق انتخاب محروم كرد؟!

2_ اين تعيين جانشين شرعاً چه اعتباري دارد؟!

3_ اگر به گفته اينها پيغمبر صلي الله و عليه و آله كسي را به خلافت و جانشيني خودش منصوب و معين نكرد چرا ابوبكر به پيغمبر اكرم صلي الله و عليه و آله تأسي نكرد؟! و چرا خود را در رعايت مصلحت امت و جلوگيري از وقوع اختلاف دلسوزتر و بلكه مدبّرتر از پيغمبر صلي الله و عليه و آله جلوه داد؟!

4_ چرا عمر در وصيت ابوبكر كه در

حال شدت بيماري و زوال هوش و درك بود ايراد نكرد و «حسبنا كتاب الله» نگفت؟! و ابوبكر را به هذيان گوئي متّهم نساخت؟!

5_ چرا عثمان پيش از اينكه ابوبكر، نام عمر را ببرد از پيش خود اسم او را نوشت؟ آيا جز براي اين بود كه اگر ابو بكر بهوش نيامد و مرد، نوشته را به عنوان وصيت ابوبكر ارائه دهد و عمر را به مردم تحميل نمايد؟ و آيا اين بهترين دليل بر اين نيست كه اين افراد در مسائل سياسي و رياست، پابند حقيقت و امانت و معيارهاي شرعي نبودند؟

باري اينجا پرده به اين صورت عوض شد و نظام به ادعاي شورائي يا اجماعي يا اكثريت يا هيچ كدام، به نظام وليعهدي تغيير شكل داد و مشروعيت آن بر هيچ پايه اي اثبات نشد و مردم را با سلطه اي كه حزب حاكم داشت در برابر پيش آمد واقع شده قرار دادند وبا سوابقي كه از روي كار آمدن ابوبكر بود كه حتي به حريم احترام شخصيتي مثل علي عليه السلام تجاوز كردند، و يگانه فرزند پيغمبر صلي الله و عليه و آله را با آن همه عظمت مقام به آن وضع دلخراش آزردند كسي در اين موقع كه قدرت گروه حاكم بر مردم به مراتب بيشتر بود و موضع سياسي حزب حق و پيروان اسلام راستين بواسطه شهادت حضرت زهرا عليها السلام سخت ضعيف شده بود جرأت اعتراض و پرسش و سؤال نداشت، ويا سؤال و اعتراض را بي نتيجه مي دانستند و سوء جريان به وضوحي كه داشت واگذاشته شد و اين پرده دوّم به نمايش گذاشته شد.

تا موقعي كه

عمر از «ابولؤلؤ» ضربت خورد استضعاف گران كه بر وضع سياسي و جريان امور مستولي بودند پرده ديگري را به نمايش گذاردند و نظام و رژيم ديگر عرضه شد.

در اين موقعيت هم معلوم بود كه اگر عمر بدون مداخله در وضع آينده بميرد گروه او از صحنه سياست و حكومت كنار خواهند رفت و زمامداري علي عليه السلام يك امر حتمي و مسلّم بود كه بطور قطع اگر سلطه گراني كه حاضر نبودند به هيچ وجه دست از رياست بردارند دست به اين بازي جديد نزده بودند تاريخ اسلام اين چنين كه اكنون هست نبود نه جنگ جمل و نه جنگ صفين و نه جنگ نهروان، و نه انقلاب و شورش عليه عثمان، و نه سلطه بني اميه واقع مي شد، و اين جريان فتنه ساز وصيت عمر پس از انحراف اصل حكومت و روي كار آمدن ابوبكر سر آغاز حوادث خونين و خطرناكي شد كه در جهان اسلام روي داد كه حتي سيد قطب اظهار تأسف مي كند كه از بدبختي مسلمانها بود كه پس از كشته شدن عمر باز هم علي عليه السلام كنار ماند و عثمان روي كار آمد امّا نمي گويد اين بدبختي را چه كسي براي مسلمانها فراهم كرد.

عمر وقتي احساس كرد كه روزش به سر آمده و بايد از حكومت و رياست مفارقت نمايد شخصاً يا با مشورت با هم فكران خود (چون افكار را براي قبول تعيين هر كسي كه غير از علي عليه السلام باشد آماده نمي ديد) طرح سوّمي را پيشنهاد نمود و حكومت را به شوراي شش نفري واگذار كرد و برنامه كار آن چنان

معين نمود كه علي عليه السلام در آن انتخاب نشود.

در اينجا نيز پرسش هاي فراوان از جمله پرسش هاي زير بي جواب مي باشد:

1_ عمر با چه اختيار شرعي اين ترتيب را داد و مسلمانان را از اينكه خودشان در امور خود، به خصوص پس از مرگ او نظر كنند ممنوع كرد؟!

2_ باز هم سؤال مي شود كه اگر پيغمبر صلي الله و عليه و آله بدون تعيين جانشين رحلت كرد، و امت را به حال خود گذاشت چرا عمر و ابوبكر به آن حضرت تأسّي نكردند؟!

3_ اعتبار اكثريت اين شوراي شش نفري چه وجه شرعي داشت؟!

4_ چرا اگر در اين شورا سه نفر به يك نفر رأي دادند و سه نفر به شخص ديگر، رأي آن سه نفري كه عبدالرحمن بن عوف خويشاوند نزديك عثمان در آنها باشد معتبر گرديد؟! و اين چه وجه شرعي داشت؟!

5_ چرا مثل عباس عموي پيغمبر صلي الله و عليه و آله و فرزندش عبدالله بن عباس در اين شورا منظور نشدند؟!

6_ چرا دو سيد جوانان اهل بهشت حسنين عليهما السلام با آن عظمت مقام در اين شورا شركت داده نشدند؟!

7_ جريان امور، نشان مي دهد كه اين سياستمداران جاه طلب علاوه بر آنكه نظام الهي امامت را كنار گذاردند براي مردم و امّت نيز حقّي و اختياري قائل نبودند و در آنچه كه با سياست شخصي حكومتي آنها مخالفت داشت در كمال استبداد و استعلاء عمل مي كردند و تابع نظام جنگل بودند و لذا هر كدام در مسأله مهمي مثل رهبري و مديريت جامعه رويه اي غير از ديگري داشت؟!

8_ پس از اين سؤالات، چرا عبدالرحمن عوف

در مقام بيعت با علي عليه السلام يا عثمان بدعت ديگري آورد و متابعت از «سيره شيخين» را نيز شرط بيعت خود كرد؟! كه در نتيجه علي عليه السلام كه مرد حق بود، و به تحريف اسلام تن در نمي داد آن شرط را رد كرد و عثمان پذيرفت و در اينجا كسي نگفت: «حسبنا كتاب الله» كتاب خدا ما را بس است وسيره شيخين چيست؟!

آيا اين نيرنگ عبدالرحمن غير از يك عوام فريبي مزوّرانه بود كه چون مي خواست علي عليه السلام را كنار بگذارد و عثمان را بياورد و مي دانست كه علي هرگز به شرط متابعت از شيخين كه خلاف «ما أنزل الله» است راضي نمي شود اين پيشنهاد را ضميمه كرد و ردّ آن را از جانب علي عليه السلام و قبول آن را از جانب عثمان بهانه كرده وبا عثمان بيعت نمود و چنانكه همه مسلمين ديدند عثمان نه به كتاب خدا ونه به سنت رسول خدا صلي الله و عليه و آله عمل كرد، ونه به سيره شيخين؛ خودش هم مي دانست كه عبدالرحمن اين شرط را براي عوام فريبي اضافه كرده و گرنه خود عبدالرحمن هم مثل عثمان و عمّال خيانت كارش كه حتي با حال مستي به جماعت مسلمانان امامت مي كردند و اسلام را مسخره مي نمودند وبا بيت المال مسلمين و حقوق ضعفاء آن كردند كه مسلمانان راستين، برانداختن آن نظام شوم ظلم و فساد را واجب و تكليف شرعي خود ديدند و فرصت اينكه پرده چهارمي را به نمايش بگذارند به آنها ندادند و همانطور كه در هنگام مرگ ابوبكر و عمر هم پيش

بيني مي شد، مردم بالطبع به سوي علي عليه السلام رفتند، وآن چنان در بيعت با آن حضرت فشار آورده و به يكديگر سبقت مي جستند كه فرمود:

حتي لقد وطيء الحسنان وشق عطفاي [6] بطوري كه از ازدحام ايشان حسن و حسين زير دست و پا رفتند و دو طرف جامه و رداي من پاره شد.

آري بيست وپنج سال دوري از رهبري آگاه و عادل و عالم و الهي، بيست و پنج سال استيلا و استعلاء گروهي جاهل و نادان و بي اطلاع از معارف و حقايق اسلام، سالها تسلّط بني اميه و ظلم و ستم عمّال عثمان مردم را به ستوه آورده بود و در انتظار چنين روزي بودند كه حكومت در كف با كفايت مردي الهي قرار گيرد كه از او با سابقه تر در اسلام و هم گام و هم كارتر با پيامبر اسلام و شناسنده تر به ارشادات و توجيهات و تعليمات اسلام نبود لذا شور و هيجان و ابراز احساسات فوق العاده شد و همه به آينده اميدوار شدند و طليعه تاريخي را كه مناسب دعوت اسلام باشد به چشم مي ديدند.

امّا متأسفانه همانها كه در اثر انتخاب در شوراي شش نفري در قبال علي عليه السلام گذارده شدند به طمع سياست افتادند، و همان جاه طلبان، و همان هائي كه پولهاي زرد و سفيد بيت المال، ايمانشان را بر باد داده بود و همان هائي كه كينه هائي را كه با پيغمبر صلي الله و عليه و آله از بدر و احد و احزاب و ساير غزوات و مواقف داشتند در دل نگاه داشته و در اين مدت بيست

و پنج سال با رژيم هائي كه مسلط بودند هم كاري داشتند و پيمان هائي كه با روي كار آمدن علي عليه السلام امتيازات بي جا و استفاده هاي كلان و مقاماتي را كه داشتند در خطر مي ديدند و مي دانستند كه وضع بكلي دگرگون مي شود، و انقلاب اسلام از نو ادامه مي يابد، سخت به هراس افتادند وبه مخالفت با امام حق و خليفه حقيقي پيغمبر صلي الله و عليه و آله و حكومت اسلامي برخاستند وبا بني اميه و كليه كساني كه به واسطه سوء رفتار و خيانت و فساد نمي توانستند در نظام اسلامي جائي داشته باشند متّحد شدند و جنگ جمل و صفين و نهروان را بر پا كردند و علي عليه السلام را گرفتار نابسامانيهاي داخلي و درگيري با آشوب ها و فتنه ها نمودند.

هر چند در همين مدّت كوتاه زمامداري علي عليه السلام چهره دل آرا و آفتاب عالم تاب اسلام كه در زير پرده هاي جهالت ها و تعصبها و نفاق هاي منافقين و جاه پرستي ها پنهان شده بود آشكار شد امّا دريغا كه در اثر آن دسايس و تحريكات و جهالت بسياري به حقايق امور و سير اوضاع و عللي كه در اينجا مجال بيانش نيست پس از شهادت علي عليه السلام امكان عادي تعقيب اقدامات و برنامه هاي آن حضرت نبود و بزودي با تسلّط معاويه، خورشيد جهان آراي اسلام در پشت ابرهاي مكر و شيطنت معاويه قرار گرفت و دوره اي تاريك و ظلماني امّا ممتد و طولاني آغاز شد كه مختصري از شرح مظالم زمامداران و فسادها و خيانتهاي آنها را

در تواريخ بايد مطالعه كرد.

خلفائي به اصطلاح روي كار آمدند كه قرآن را به تير مي زدند و كنيز خود را با حال جنابت براي امامت بر جماعت به مسجد مي فرستادند.

كدام با انصاف است كه بتواند اين نوع حكومتها را اسلامي بداند؟! كدام غيرتمند است كه حكومت وليد و عبدالملك و ساير طاغوت هاي بني اميه را شرعي بخواند؟! كدام شرافتمند است كه حكومت هارون و منصور و خلفاي عثماني و سلاطين ستمكار اين چهارده قرن را واجب الاطاعه بداند؟!

ما متأسفيم كه آنان كه اين حكومتها را در طول تاريخ اسلامي مي دانند و امروز هم به كاخها و آثار ستمگرانه و مراكز عياشي و فساد و فحشاء آنها افتخار مي كنند اسلام را نشناخته اند و رسالت اسلام را در برانداختن اينگونه نظامها درك نكرده اند.

ما متأسفيم كه اينان پس از چهارده قرن هنوز هم كه هنوز است نتوانسته اند نظامي را به عنوان نظام اسلامي معرّفي كنند، و پا به پاي اوضاع و جريانها حركت كرده اند وبه جاي اينكه معرف نظام اسلام باشند توجيه گر نظام هائي كه مسلّط مي شده و مي شوند هستند يعني اوّل نظام و سلطه برقرار مي شود بعد زمان توجيه و تصويب اين جيره خواران باز مي گردد و اكنون وضع به جائي رسيده كه جهان اسلام تجزيه كامل يافته با رژيم هاي مختلف غير اسلامي كه يا زير سلطه شرق ملحد و ضد شرف انسانيت ويا سلطه غرب جنايت كار استثمارگر قرار دارند. حدود پنجاه حكومت ضعيف و معارض يكديگر را بر جهان اسلام تحميل كرده اند و كسي نيست به پرسد پس امت

واحده و حكومت واحده اسلامي كجا است؟! و كدام يك از اين حكومتها شرعي و واجب الاطاعه است؟ واين وضع مسخره اي كه اين سران وابسته به شرق و غرب وبه اصطلاح مترقي و مرتجع، در جهان اسلام پديد آورده اند چه اصالت و چه هويتي غير از دشمني با اسلام و ضربه زدن به احكام اسلام و شرافت مسلمين دارند.

با توجه به مطالبي كه گفته شد هر چند در نهايت اختصار بود ليكن معلوم مي شود كه شكل مديريت و اداره جامعه بر صورت هائي كه در جوامع مسلمين جلو آمد و حكومت هائي مثل بني اميه و بني عباس و آل عثمان و سلسله هاي ديگر را توجيه مي نمود اسلامي و شرعي نيست و بين آنها و اسلام رابطه ضديت از رابطه هم آهنگي بيشتر است چنانكه اين هم معلوم شد كه نظامات كنوني دنيا نيز كه بر اساس به اصطلاح نگرش علمي و جدائي سياست از دين است و بعضي مسلمانان جاهل و مقلّد بيگانه آنها را مترقّي مي گويند نيز اسلامي و مسلمان نبايد آنها را بپذيرد.

و اين نكته نيز معلوم شد كه شخصيت اسلامي يك جامعه وقتي كامل مي شود كه در همه چيز راهنمايش اسلام باشد، و اگر جامعه در سياست و اداره و امور جمعي و كشوري، اسلامي نباشد هر چند در اخلاقيات و عبادات و معاشرتها و امور تعاوني و هم كاريهاي اجتماعي و نكاح و طلاق و مراسم اموات و اينگونه امور، از دستورات اسلام پيروي نمايند ما دامي كه كل جامعه به واسطه نظام اسلامي و حكومت شرعي حركت اسلامي نداشته باشد آن جامعه

شخصيت اسلامي ندارد، هر چند افراد جامعه هر يك جداگانه به واسطه التزام به احكام اسلام، شخصيت اسلامي ندارد، هر چند افراد جامعه هر يك جداگانه به واسطه التزام به احكام اسلام، شخصيت اسلامي خود را حفظ نمايند.

بنا بر تمام مطالب گذشته به اين حقيقت مي رسيم كه يگانه نظام الهي كه بايد همه در آن نظام باشند بر حسب قرآن مجيد و احاديث شريفه و آزامايش و تجربه و هدايت عقل، نظام امامت است كه تحت رعايت و عنايت خاصه الهي و مددهاي متواتر و متوالي غيبي است چنانكه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(وجعلناهم ائمة يهدون بأمرنا وأوحينا اليهم فعل الخيرات واقام الصلاة وايتاء الزكاة وكانوا لنا عابدين) [7].

نظامهاي ديگر چه نظام هائي كه در گذشته بوده و چه نظامهاي كنوني كمونيستي و شرقي يا سرمايه داري و غربي هيچ كدام بر آورنده خواستهاي حقيقي انسان نيستند، سير او را به سوي الله تضمين نمي نمايند وبا استضعاف و استعلا و استكبار، ستيزگي و معارضه ندارند كه نمونه آنها همان استكبار ددمنشانه شرق و غرب و روش آمريكا است كه اگر انسان بخواهد مفاسد اين نظامات را بر شمارد مثنوي هفتاد من كاغذ شود.

دوران بردگي، دوران بي اعتنائي به حقوق بشر، دوران حرمسراها، دوران خريد وفروش زنها، دوران كشور گشائيها و بيماري اين شهر و آن شهر و تسخير كردن ويا خراب كردن و قتل عام نمودن، دوران عياشي ها و هرزگي ها و بي رحمي ها، همه و همه در اين رژيم ها به صورت نو وبه قول خودشان مترقّي، متبلور است.

واقعاً انسان نمي تواند توحّش دنيا دارهاي كنوني كه آسايش و امنيت

را از بشر سلب كرده اند، و هزارها ميليون دست رنج ضعفا را در خرج تسليحات گذارده اند، شرح دهد.

به عكس، نظام امامت، تبلور عدل الهي و حكومت حق در جهان است نمونه اكمل آن زندگي ساده و متواضع پيغمبر صلي الله و عليه و آله و سلم است كه گوشه اي از آن را علي عليه السلام چنانكه در نهج البلاغه است شرح مي دهد، و به همه مسؤولين امور و صاحبان مقامات اخطار مي كند.

نظامات ديگر حتي اگر در صورت و عنوان هم حكومت مردم بر مردم باشد علاوه بر آنكه حصول نمي يابد اصولاً اطمينان بخش نيستند. جهان بيني مادّي هرگز آسايش بخش نيست و آرامش قلب نمي دهد بلكه به عكس تزلزل را بيشتر و بيشتر مي نمايد و انسان را در خوف و وحشت زوال آنچه دارد و احتمال خطراتي كه او را تهديد مي نمايد غرق مي سازد.

نظام امامت بر پايه جهان بيني اسلامي و حكومت الله است، و بر اين پايه خود را بطور معقول توجيه مي كند و ديگران را هم ملزم به قبول آن مي داند.

اين نظام به همه مي گويد: همه بنده خدا هستيم و بايد تابع فرمان و نظام او باشيم و حكم او را اطاعت كنيم. و اصولاً حكومت در اين نظام، هدف نيست بلكه وسيله است و تحمّل مسؤوليت بسيار سنگين كه هيچ كس به عنوان اينكه آن را وسيله امرار معاش يا اشغال مقام يا تبليغ به نفع خود و تحويل گرفتن حمد و ثنا و مدح و تملق سازد نبايد دنبال آن برود. تكليفي بزرگ است كه هر كس به

آن مكلّف شد بايد به تكليف شرعي خود عمل كند و امانتي بس گرانبها است كه به دست هر كس سپردند در حفظ و نگهداري آن بايد تمام قدرت خود را صرف نمايد آنها كه به مقام و امارت و حكومت به نظر استقلالي نگاه مي نمايند و از آن برتري مي جويند حتماً شايستگي آن مقام را ندارند:

(تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً في الارض ولا فساداً والعاقبة للمتقين) [8].

خواننده عزيز با عرض معذرت، سخن را در مسأله شناخت نياز جامعه به مدير و مركز و شكل مديريت و شناخت آن در نظام اسلام در اينجا پايان مي دهيم و بحث امامت عامّه را كه گفتيم عمده مطلب در آن، شناخت شش امر است با شروع در مبحث شناخت امر دوّم ادامه مي دهيم.

پاورقي

[1] راجع به جريان عجيب سقيفه به كتاب «السقيفه» تأليف علامه كبير مرحوم شيخ محمد رضا مظفر جزاه الله عن الاسلام خير الجزاء مراجعه شود.

[2] و بعد هم اورا كشتند و قتلش را به اجنّه نسبت دادند.

[3] مرحوم استاد آيت الله آقاي سيد محمد تقي خوانساري كه در قدس و تقوي و غيرت اسلامي و فداكاري در راه دين و دفاع از حريم اسلام كم نظير بود نقل مي فرمود كه: در سفر حج بيت الله الحرام با شيخ حسن بناء در مدينه طيبه يا مكه معظمه (ترديد از اينجانب است)

مجالس متعددي ديدار و بحث داشتم و بالاخره در مسجد مدينه يا مسجد الحرام (كه باز هم ترديد از حقير است) شيخ حسن بناء سخنراني كرد و در آن از شيعه دفاع نمود تا به عقيده آنها در موضوع

خلافت و ابوبكر رسيد گفت: «كانت هذه عقيدة فاطمة»

مقصودش اين بوده است كه اين عقيده شيعه بر غصب خلافت، عقيده اي نيست كه كسي بتواند آنها را بر آن مؤاخذه كند زيرا عقيده فاطمه زهرا عليها السلام است.

[4] سوره نجم، آيه3 و4.

[5] تفصيل و جريان كامل اين واقعه را در كتب تاريخ مثل تاريخ ابن اثير مطالعه نمائيد.

[6] نهج البلاغه، خطبه3.

[7] و آنان را پيشواي مردم ساختيم تا خلق را به امر ما هدايت كنند، و هر كار نيكو، و بخصوص اقامه نماز و اداي زكات را به آنها وحي كرديم و آنها هم به عبادت ما پرداختند. (سوره انبياء، آيه72).

[8] ما اين خانه آخرت (بهشت ابدي) را براي آنان كه در زمين اراده علو و فساد و سركشي ندارند مخصوص مي گردانيم و حسن عاقبت خاصّ پرهيزگاران است. (سوره قصص، آيه83).

شناخت مفهوم امامت

در بحث گذشته و بررسي نياز جامعه به مديريت و نظام اسلامي آن به اين نتيجه رسيديم كه يگانه نظامي كه مشروعيت دارد و به هيچ زمان و مكان اختصاص ندارد نظام امامت است كه مثل كل اسلام كه دين جهاني و ابدي است نظام جهاني و جاوداني اسلام است.

در اين بحث، مقصود، شناخت مفهوم امامت است كه چون پيرامون مفهوم لغوي و اصطلاحي آن در رساله اي جداگانه و در ضمن رساله هاي ديگر بر اساس آنچه از آيات قرآن مجيد و احاديث استفاده مي شود توضيح داده ايم در اينجا فقط به مفهوم اصطلاحي آن كه علماء علم كلام و اعتقادات فرموده اند اكتفا مي كنيم.

يكي از تعريفاتي كه دانشمندان و صاحب نظران و محققان علم كلام از امامت فرموده اند

اين است كه:

«امامت رياست عامّه بر امور دين و دنياي مردم است به واسطه پيغمبر» [1].

اين تعريف، اگر چه به دلالت مطابقي شامل تمام ابعاد امامت نمي شود و از شناساندن ساير ابعاد متعاي آن غير از رياست بر امور دين و دنياي جامعه خصوص به دلالت مطابقي و تضمنّي قاصر است امّا به اين جهت به آنچه كه مسأله امامت را مسأله اي بحث انگيز و سياسي و مورد ردّ و قبول قرار داده و موجب شده است كه سياستمداران و زمامدارارن غاصب با آن در ستيز باشند، و آن را نفي نمايند يا آن را قبول كرده و از آن سوء استفاده نمايند مفهوم همين تعريف است.

لذا شيعيان كه امامت را به نصّ پيغمبر صلي الله و عليه و آله مي دانند اين تعريف را گرچه گوياي تمام شؤون ائمّه اثني عشر: و ولايت و امامت آنها كه در احاديث صحيح شرح داده شده نيست مي پذيرند. زيرا نظر و عقيده آنها را در يكي از نقاط مهم و عمده امامت كه رياست و زعامت بر امور دين و دنياي مردم است و متبادر از آيات و اخبار ولايت است روشن مي سازد.

در اينجا تمام مطلب در اين است كه امامت و ولايت به نصّ و نصب پيغمبر صلي الله و عليه و آله از جانب خدا صورت مي پذيرد و از ولايت مطلقه چنانكه روح مذهب شيعه است ارتباط دارد و عقيده به آن عقيده توحيد و تنزّه خدا را از شريك در تمام شؤون اُلوهيت و ربوبيت كامل مي گرداند. يا اينكه بدان نصّ پيغمبر و انشاء ولايت از جانب خدا

مردم مي توانند خود، صاحب اين رياست عامّه و ولايت بر امور دين و دنيا را تعيين كنند كه لازم اين حرف اگر شرك و نفي ولايت خدا بر اين امر نباشد لا اقل مداخله در شأني از شؤون مطلقه الهيه بدون اذن او مي باشد و اين تعريف با قيد «به واسطه نبي» كه همان نصّ و نصب نبي را مي رساند بيان كننده مذهب شيعه در امامت است چنانكه بدون مثل اين قيد و اكتفا به «رياست عامّه بر امور دين و دنيا» بيان مذهب ديگران است لذا در مقام تعريف امامت ائمه اثني عشر: اين تعريف كافي است و نقطه نظر شيعه را در جهتي كه عمده اختلاف بين فريقين به آن منتهي مي شود و در كمال عقيده به توحيد دخالت دارد روشن مي نمايد، و غرض از تعريف هم همين است.

مع ذلك ناگفته نماند كه در تعريف امامت اگر بخواهيم آن را به معناي وسيعي كه شامل امامت انبياء هم مي شود تعريف كنيم بايد قيد «به واسطه نبي» به جمله اي كه مناسب براي معني باشد اصلاح شود.

زيرا امام همانطور كه ممكن است غير پيغمبر باشد مثل ائمه طاهرين: كه مقام پيغمبري نداشتند ممكن است پيغمبر باشد چنانكه در قرآن مجيد حضرت ابراهيم و جمعي ديگر از پيامبران امام خوانده شده اند و ظاهر اين است كه اعطاي مقام امامت به پيغمبر بلند پايه اي مثل حضرت خليل الرّحمان عليه السلام پس از نبوّت و رسيدن او به مقام خِلّت بوده است، و چنانكه در مورد حضرت داوود _ علي نبينا وآله و عليه السلام _ مي فرمايد: (إنا

جعلناك خليفة في الارض فاحكم بين الناس بالحق) = «همانا ما تو را در زمين، مقام خلافت داديم پس در بين مردم به حق حكم كن» [2] كه ظاهر آن انشاء است نه اخبار.

از سوي ديگر ممكن است شخصي پيغمبر باشد و اين رياست را نداشته باشد مثل بعضي از انبياي بني اسرائيل. بنا بر اين قيد «به واسطه پيغمبر» لزومي ندارد هر چند در مورد امامت غير انبياء چنانكه خواهم گفت به تنصيص و معرّفي نبي مي باشد و امام نيز تابع شرع نبي است و پيغمبري كه امام تابع او است صاحب مقام امامت نيز مي باشد. امّا معني «به واسطه نبي» اين نيست كه امامت و ولايت امام جعل و نصب مستقل از جانب خداوند ندارد بلكه بر حسب آيات و احاديث، امامت امام مثل امامت نبي مستقلاً از جانب خدا محوّل مي باشد همانطور كه ولايت پدر و جدّ پدري نيز جعل و انشاء مستقل دارد و از جانب خدا است با اين تفاوت كه امامت پيغمبر به خودش وحي مي شود اما امامت امام به پيغمبر وحي مي شود و پيغمبر مأمور به ابلاغ است چنانكه از آياتي مثل: (بلّغ ما اُنزل اليك من ربك...) [3] و (اليوم أكملت لكم دينكم...) [4] و (انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا...) [5] استفاده مي شود.

بنا بر آنچه گفته شد امامت در اين معناي اعم، رياست كليه بر امور دين و دنياي مردم است به انشاء الهي و اعتبار شرعي كه به پيغمبر وحي مي شود و بر حسب آيات و روايات، پيغمبر و امام در انتخاب خليفه و جانشين و امام بعد

از خود مستقل نيستند و اختيار ندارند چنانكه در تفسير: (سأل سائل بعذاب واقع) [6] روايتي است در كتابهاي شيعه و سنّي كه وقتي مراسم نصب امير المؤمنين عليه السلام به ولايت و خلافت در غدير خم برگزار شد حارث بن نعمان فهري خدمت پيغمبر صلي الله و عليه و آله عرض كرد به ما امر كردي كه شهادت به وحدانيت خدا و رسالت تو بدهيم شنيديم و اطاعت كرديم، امر كردي كه نماز بخوانيم اطاعت كرديم، به واجبات و فرائض امر كردي اطاعت كرديم. سپس گفت به اينها اكتفا نكردي تا پسر عمويت را بلند كردي و بر ما ترجيح دادي آيا اين را از جانب خودت مي گوئي يا از جانب خدا؟

حضرت رسول خدا صلي الله و عليه و آله فرمود:

«والله الذي لا اله الا هو انه من أمر الله = سوگند به خدائي كه غير از او نيست كه آنچه گفتم و انجام دادم به امر خدا بود».

حارث برگشت و مي گفت: «اللهم ان كان ما يقول محمد حقاً فامطر علينا حجارةً من السماء أو آتنا بعذاب أليم = خدايا اگر آنچه مي گويد حق است بر ما از آسمان سنگ ببار يا عذاب دردناكي را بر ما بفرست».

بر حسب روايت در همان زمان سنگي از آسمان بر سرش آمد و هلاك شد [7].

از مجموع آنچه در تعريف امامت بيان شد مفهوم امامت به حسب اصطلاح و به حسب معناي اعم آن كه شامل امامت انبياء است شناخته شد و دانسته شد كه نقطه مهمّ و حساسي كه از جهت كبري و صغري و كلي و مصداق مورد نظر و معركه آراء

و اختلاف انظار بوده است همان مفهوم اصطلاحي آن است و لذا با شناخت اين مفهوم در مسأله امامت مهمترين موضوع مورد بحث و نقطه امتياز فرقه محقّه اماميه از طوائف ديگر مسلمين معلوم مي شود و خلاصه آن اين است كه:

مديريت اسلامي و امامت و رياست بر كليه امور دين و دنياي مردم به اصطفاء و انتصاب خدا است كه به وسيله پيغمبر و نصّ او اعلام و ابلاغ مي شود و روشن هاي ديگر در مديريت و نظام و اداره به شكل هائي كه در بين مسلمين پس از رحلت پيغمبر صلي الله و عليه و آله جلو آمد و به شكل هاي گوناگوني كه در جهان معاصر وجود دارد شرعي نمي باشد.

پاورقي

[1] علامه حلّي در باب حادي عشر (بحث امامت) مي فرمايد:

«الامامة رياسة عامة في امور الدين والدنيا لشخص من الاشخاص نيابة عن النبي».

وفاضل مقداد در «اللوامع الالهية» بحث امامت (ص254) فرموده است:

«رياسة عامة في الدين والدنيا لشخص انساني خلافة عن النبي».

البته اين دو تعريف خصوصاً تعريف دوّم ممكن است بنا به مذهب عامه نيز قابل توجيه باشد كه بگويند در خلافت شرط نيست شخصي كه خليفه شده است از جانب كسي كه خليفه او شده است برگزيده شده باشد بلكه خلافت جانشيني است و همين قدر كه شخصي به جاي ديگري بنشيند خليفه و جانشين او خواهد بود بنا بر اين بگويند در خلافت از نبي لازم نيست كه پيغمبر خود، كسي را جانشين خود قرار دهد بلكه ديگران هم اگر كسي را به جانشيني او منصوب كردند يا شخصي به قهر و غلبه به جاي او نشست جانشين و خليفه

او خواهد بود. اگر عامّه يعني اهل سنت چنين بگويند جوابش اين است كه: اين يك معناي خلاف ظاهري است كه عرف پسند نيست در نيابت خلاف صريح لفظ است و به فرض اينكه لغت خليفه و نايب هم بر كسي كه به جاي غير و به نيابت غير، متصدّي كار او شده باشد ولي از جانب او خليفه و نائب نشده باشد اطلاق شود امامت و رياست عامه بر امور دين و دنياي مردم منصبي است الهي و بايد صاحب آن از سوي خدا منصوب و برگزيده شود و از اين تعريف كه به واسطه نبي و نصّ او مي باشد با واقعيت و حقيقت امر امامت مطابق است و مثل دو تعريف ديگر، تعريف به اعم نمي باشد هر چند به نظر ما در آن دو تعريف نيز همين واقعيت مراد است و عرفاً و لغتاً، تعريف به اعم نيست.

[2] سوره ص، آيه26.

[3] آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن... (سوره مائده، آيه67).

[4] امروز دين شما را برايتان كامل كرديم... (سوره مائده، آيه3).

[5] همانا ولي امر شما تنها خدا و رسولش و كساني كه ايمان آورده اند مي باشند. (سوره مائده، آيه55).

[6] سائلي از عذاب قيامت (كه حتمي است) پرسيد. (سوره معارج، آيه1).

[7] تفصيل و متن اين معجزه را مي توانيد در كتاب هائي مثل منهاج الكرامه و شواهد التنزيل و الغدير و كتابهاي تفسير ملاحظه نمائيد. (تفسير صافي، ج1، ص633).

شرائط و اوصاف امام

شكي نيست كه در عهده داري هر پست و مقام و سپردن هر كار به ديگري قابليت و صلاحيت مناسب آن لازم است، و حد اقل در ارجاع هر

عمل به هر كس سه شرط بايد رعايت شود:

نخست اينكه آن كس در آن كار عالم وآگاه باشد.

دوّم اينكه مورد وثوق و اعتماد باشد كه كار را با درستي انجام مي دهد و خيانت نمي نمايد.

سوم اينكه قوّت و نيروي انجام آن كار را داشته باشد چنانكه از امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه روايت شده است:

«ان أحق الناس بهذا الامر أقواهم عليه وأعلمهم بأمر الله [1] = اي مردم سزاوارتر به امر خلافت تواناترين مردم است بر آن و داناترين آنان است در آن، به امر و احكام خداوند».

اگر به تقديم ميم بر هاء باشد. ويا «اعملهم به امر الله» اگر به تقديم ميم بر لام باشد بهر حال بايد هم اعلم و هم اعمل و هم اقوي باشد.

البته رعايت مراتب علم و امانت و قدرت بر انجام عمل به حسب كار و مقامي كه واگذار مي شود متفاوت بوده و يكسان نمي باشد. مثلاً در امور غير مهم به مجرد وثوق و اعتماد، و اطلاع و آشنائي متعارف اكتفا مي شود، و در امور مهم تر عدالت و كفايت كامل علمي و عملي را شرط مي نمايند و فطرت بشر هم با همين موافق است و همه آن را عملاً قبول دارند و در نظامها كم و بيش پذيرفته شده است. لذا در مقام به كار گماردن افراد در سوابق و گذشته هاي آنها نيز تحقيق مي نمايند مبادا كه سابقه سوئي داشته باشند كه هم اعتماد به آنها را ضعيف مي نمايد، و هم زمينه پذيرش و قبول آنها را در جامعه از بين مي برد. در امري مثل امر امامت

كه رهبري در كل امور دين و دنياي جامعه است شرايط بايد متكامل تر و صلاحيت بايد از هر جهت حاصل باشد.

بايد امام كه بطور مطلق واجب الاطاعه است معصوم باشد و چنان باشد كه دواعي الهي از همه سو در همه چيز عامل حركت او باشد.

هم چنين امام كه رهبر كلّ و حجت بر كلّ است بايد اعلم و افضل از همه باشد و از آنچه موجب منافرت طبع انساني و حقارت شخص در نفوس سالمه باشد، و خلاصه از جميع سوابق سوء و معايب و نواقص خلقي و خُلقي منزّه باشد.

اين حكم بديهي و فطري است كه معلّم از متعلّم و استاد از شاگرد و راهنما از رهجو و مقتدا از مقتدي و مربّي از مربّا اعلم و اكمل باشد و نبايد غير افضل مطاع افضل، و عالم مطيع جاهل باشد چنانكه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(أفمن يهدي الي الحق أحق أن يتبع أمّن لا يهدي الا أن يهدي فمالكم كيف تحكمون) [2].

و همچنين مي فرمايد: (لا يستوي الاعمي والبصير... ولا الظل ولا الحرور) [3].

(قل هل يستوي الذين يعلمون والذين لا يعلمون) [4].

وهمانطور كه پيش از اين به آن اشاره كرديم از آياتي مثل:

«انا جعلناك خليفة» و «اني جاعلك للناس اماماً» و «لا ينال عهدي الظالمين» كاملاً استفاده مي شود كه:

اولاً از لحاظ اينكه امامت به جعل خدا است، و خداوند عالم به تمام احوال و سوابق بندگان است و كارهايش مطابق حكمت و لطف است، شخصي را به امامت منصوب مي نمايد كه از همه جهات و ملاحظات صلاحيتش مشخص و محرز باشد.

و ثانياً چون عهد خدا است، به ظالم و ستمگر

داده نخواهد شد هر چند بالفعل ظالم نباشد زيرا دور از حكمت خداي حكيم و لطف او است كه عهد خود را به كسي عطا كند كه روزگاري پرستش بت و عبادت شيطان كرده و در تاريكي جهل و دوري از حق بسر برده باشد.

پاورقي

[1] نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه172.

[2] آيا آنكه خلق را به راه حق رهبري مي كند سزاوارتر به پيروي است يا آنكه نمي كند؟ مگر آنكه خود هدايت شود. شما مشركان را چه شده و چگونه چنين قضاوت باطل براي بتها مي كنيد. (سوره يونس، آيه35).

[3] هرگز كور و بينا مساوي نيست... و آفتاب و سايه يكسان نيست. (سوره فاطر، آيه19 و21).

[4] بگو (اي پيامبر) آنان كه مي دانند با آنان كه نمي دانند يكسانند؟ هرگز (سوره زمر، آيه9).

برنامه نصب و تعيين امام

از مطالب گذشته معلوم شد كه بر حسب دلائل عقلي و نقلي، نصب و تعيين امام حق الهي است كه ديگران حتّي شخص رسول خدا را در آن مداخله اساسي نيست، و فرق جوهري نظام امامت با سائر نظامها در همين است كه اين نظام، نظامي است الهي، وبه تعيين و نصب از جانب خدا مي باشد، وعهد خدا است و عقلاً و نقلاً بايد از سوي خدا باشد.

امّا عقل، پس براي اينكه مسأله امامت از اهمّ مسائل مربوط به كمال بشر است، و خداوندي كه نسبت به بندگان خود اين همه لطف و عنايت فرموده است چگونه آنها را در چنين امر مهمي ياري نمي فرمايد وبه خود وامي گذارد، با مفاسد بزرگي كه بر ترك آن مترتب است.

اوصاف كامله و اسماء الحسناي الهي مثل رب العالمين و لطيف و منعم

و حكيم و عليم و رحمان و رحيم و مفضل و رئوف و محسن، همه دلالت دارند اين عنايت از جانب حق تعالي انجام شده است، و مفهوم اين اسماي حسني و صفات عليا مطلق است و محصور در جهات تكويني نيست و حصر آن در جهات تكويني يا تشريعي غير امامت با عقيده به ثبوت تمام تكويني نيست و حصر آن در جهات تكويني يا تشريعي غير امامت با عقيده به ثبوت تمام صفات كماليه و جماليه ذاتيه و فعليه براي خدا منافات دارد.

و همانطور كه «بعث رسل» و «انزال كتب» بر حسب حكمت الهيه واجب است «نصب امام و تعيين او» نيز لازم است.

از جمله ادله اين است كه بر حسب آنچه گذشت و دلائل ديگر كه در كتاب هايكلام ذكر شده است امام بايد معصوم و در سائر صفات كمال، سرآمد و اكمل از تمام افراد بشر باشد و بر اين جهات خصوص عصمت كه از امور نهاني و پنهاني است غير از خدا و كساني كه با عالم غيب ارتباط دارند كسي آگاه نيست لذا بايد نصب امام از جانب خدا باشد.

و امّا نقل از آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه استفاده مي شود كه نصب امام از شؤون الهي مي باشد و از جمله از آياتي كه دلالت بر هدايت الهي و عموميت و كمال آن دارند و به طلب هدايت از خدا و استمرار و عدم انقطاع آن در تمام ازمنه، ارشاد مي نمايند استفاده مي شود كه صفت «هادويت» الهي اقتضا دارد كه بندگانش را به سوي امام آن الگوي كامل و جلوه اسم «الهادي» و «الولي» و

«الحاكم» هدايت فرمايد.

بديهي است صفت «هادويت تكوينيه و تشريعيه الهي» مثل تمام صفات ذاتيه و فعليه الهي در نهايت كمال است و در آنها هيچ گونه نقصي فرض نمي شود و در مبدأ فياض علي الاطلاق هيچ گونه بخل و امساك فيض نيست بنا بر اين كمال فياضيت و هادويت او اقتضا دارد كه هم بندگانش را به سوي امام هدايت كند و هم به وسيله امام آنها را مسؤول هدايت هاي ديگر فرمايد چنانكه قبلاً هم اشاره شد:

نابغه عالم علوم معقول و منقول، علاّمه حلّي در كتاب «الفين»، هزار دليل بر لزوم نصب امام بر خدا و اينكه شأني از شؤون الوهيت است بيان فرموده است كه اهل نظر و مطالعه مي توانند براي اينكه از استحكام مذهب تشيع و نظام امامت آگاه شوند مستقيماً به آن كتاب كه مكرر طبع شده وبه كتابهاي ديگر مثل «شافي» سيد عظيم الشأن مفخر علماي اسلام سيد مرتضي وبه كتاب تلخيص الشافي مراجعه نمايند.

و از جمله مباحثات ظريفي كه در اين موضوع واقع شده مباحثه معروفي است كه بين هشام بن الحكم [1] و عمرو بن عبيد بصري [2] واقع شد. در اين مباحثه هشام با بياني رسا و پرسش هائي لطيف، عالم صغير يعني وجود انسان و اعضاي او را زير سؤال و بررسي قرار داد و پس از پرسش از فائده چشم و گوش و دست، از قلب يعني مركز تعقّل و فرماندهي بدن سؤال كرد.

عمرو بن عبيد گفت قلب يعني عقل را خداوند متعال مركز و رئيس و صاحب اختيار و مدير و مدبّر وجود انسان قرار داده كه تمام حركات و فعاليتها و

كارهاي اعضاء به امر و فرمان او و تحت اداره او است و بر همه سلطنت و حكومت دارد.

هشام گفت در صورتي كه خدا براي اين بدن كوچك تو رئيس و مدبّر و صاحب اختيار قرار داده است كه امور آنها مختل نشود و تحت انتظام باشد چگونه براي اين عالم كبير، رئيس و مدير و مدبّري قرار نداده و امور آنها را مهمل گذارده است.

عمرو بن عبيد از اين بيانات لطيف و دقيق و شكل مباحثه كه عقل سليم هر كس به آن حكم مي كند دانست كه اين منطق، منطق محكم تشيع و شاگردان مكتب حضرت امام جعفر صادق عليه السلام است. طرف بحث خود را كه هشام بود شناخت و از او احترام لازم به عمل آورد [3].

پاورقي

[1] از اصحاب معروف حضرت صادق و حضرت كاظم عليهما السلام بوده است كه وفاتش بر حسب نقل بعضي در سال199 هجري اتفاق افتاده و شرح حالش در كتابهاي رجال مفصلاً ذكر شده است.

[2] از علماي مشهور اهل سنّت است كه به سال144 هجري در گذشته است شرح حالش را در كتابهاي رجال و تراجم مثل «تهذيب التهذيب» ابن حجر و «الجرح والتعديل» رازي و «وفيات الاعيان» ابن خلكان ببينيد.

[3] متن اين بحث شيرين و منطقي را در كتاب علل الشرايع ب152 صفحه195 جلد1 ملاحظه فرمائيد. اين مباحثه را هشام در محضر امام جعفر صادق عليه السلام نقل كرد و جمعي از علماي بزرگ اصحاب آن حضرت مثل حمران بن أعين و مؤمن الطاق و هشام بن سالم نيز حضور داشتند، و مخفي نماند كه احتجاجات ائمه: و اصحاب و شاگردان آن بزرگواران و علماي

عاليقدر مانند شيخ مفيد پيرامون امامت بسيار است علاقمندان مي توانند اين احتجاجات را در بحار الانوار و سائر كتابهاي مربوط به اين موضوع مطالعه نمايند.

وجوب اطاعت امام

در وجوب اطاعت امام و ولي امر اختلافي بين مسلمين نيست و عقلاً و شرعاً وجوب آن ثابت است.

عقلاً براي اينكه همانطور كه عقل لا مركزي را تقبيح مي نمايد وبه لزوم زعامت و رهبري و مدير حكم مي نمايد و بسياري از امور مستحسن مثل امنيت و عدالت و نظم را متوقّف بر وجود زعيم و مسؤول تأمين آنها مي داند اطاعت از مدير و ولي امر را نيز واجب مي داند والاّ اگر اطاعت آن لازم نباشد نقض غرض مي شود و نتايج و فوائدي كه از وجود مركز و ولايت امور منظور است حاصل نخواهد شد و همانطور كه مديريت و وجود رهبر مقدّمه تأمين و تحقّق اموري است كه عقل و عق: به ضرورت آنها حكم مي نمايند اطاعت از اولي الامر نيز مقدمه تمام اين مقاصد عاليه است لذا عقلاً هيچ شكي در وجوب اين اطاعت نيست و عقلاً كسي را كه از اطاعت مدير و مدبّر صالح سرباز زند و تخلّف نمايد توبيخ و سرزنش مي نمايند و عمل او را غير عقلائي مي دانند. شرعاً نيز اوّلاً مسلّم است كه بسياري از مقاصد شرعي و اهداف اسلامي بدون اطاعت از ولّي امر محقّق نخواهد شد و از باب مقدمه واجب وبه اصطلاح «ما لا يتم الواجب الا به» واجب است هر چند اين وجوب عقلي باشد امّا چون ذي المقدّمه شرعي است و در وجوب عقلي مقدمّه آن شرع دخالت دارد يعني

بدون وجوب شرعي ذي المقدمه، عقل حكم به وجوب مقدمه آن نخواهد نمود

و ثانياً دليل واضح و صريح و محكم آيه شريفه: (ياأيها الذين آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول واُولي الامر منكم) [1] = «اي كساني كه ايمان آورده ايد، خدا و رسول و صاحبان امر از ايشان را اطاعت نمائيد». مي باشد.

اين آيه به صراحت، امر به اطاعت اولي الامر مي نمايد و اطاعت اولي الامر را مقرون به طاعت رسول خدا صلي الله و عليه و آله نموده است كه از همين اقتران و عدم تكرار كلمه «اطيعوا» نسبت به اولي الامر معلوم مي شود كه اطاعت اولي الامر مثل اطاعت رسول خدا صلي الله و عليه و آله بطور مطلق واجب است. و لذا از اين لحاظ و از جهت اينكه امر به اطاعت اولي الامر مطلق است استفاده مي شود كه مراد از اين اولي الامر مذكور و در آيه اولي الامر، معصومين يعني ائمه اثني عشر: مي باشند چنانكه در روايات نيز وارد شده است كه هنگام نزول اين آيه كريمه، جابر خدمت رسول خدا صلي الله و عليه و آله عرض كرد:

«قد عرفنا الله ورسوله فمن اُولوا الامر الذين قرن الله طاعتهم بطاعتك = شناختيم خدا را و فرستاده او را، پس كيستند اولوا الامري كه قرين كرده است خدا اطاعتشان را به اطاعت تو؟»

حضرت در پاسخش فرمود:

«هم خلفائي وأئمة المسلمين بعدي أولهم علي بن أبي طالب ثم الحسن ثم الحسين ثم علي بن الحسين ثم محمد بن علي المعروف في التوراة بالباقر وستدركه ياجابر فاذا لقيته فأقرأه عني السلام [2] = ايشان جانشينان مي و امامان مسلمين بعد

از من هستند اوّل ايشان علي بن ابيطالب و پس از او حسن و پس از او حسين و پس از او علي بن الحسين و سپس محمد بن علي كه در تورات به باقر معروف است و زود باشد كه تو او را درك كني پس وقتي او را ملاقات كردي از من به او سلام برسان».

پس از آن رسول خدا صلي الله و عليه و آله نام ساير ائمّه را از امام جعفر صادق عليه السلام تا حضرت مهدي (عج) براي جابر فرمود و سپس از غيبت و مطالب ديگر مربوط به حضرت صاحب العصر عليه السلام به جابر خبر داد.

بنا بر اين مراد از اولوا الامر، ائمه اثني عشر: مي باشند كه اطاعتشان بطور مطلق بر همه كس واجب است و تفسير اولوا الامر در اين آيه بر غير ايشان هر كس باشد (حتي فقهاء) تفسير به رأي بوده و مورد تهديد: «من فسّر القرآن بالرأي فليتبوأ مقعده من النار» [3] مي باشد.

بديهي است كه اطاعت غير معصوم بطور مطلق و بطور مقرون به اطاعت پيغمبر صلي الله و عليه و آله واجب نخواهد بود زيرا امكان معصيت و خطاء و اشتباه در غير معصوم قابل دفع نيست و لذا حتي اطاعت فقهاء در مواردي كه ولايتشان ثابت است اگر چه واجب است در صورتي كه معصيت خدا باشد به حكم «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق [4] = اطاعت و پيروي مخلوق سزاوار نيست در جايي كه نافرماني خدا در آن باشد». حرام است.

و خلاصه سخن اينكه اطاعت امام واجب بوده و هيچ گونه قيد و شرطي چون امام معصوم است

ندارد.

پاورقي

[1] سوره نساء، آيه59.

[2] منتخب الاشراف، ج1، باب8، حديث4.

[3] محجة البيضا، ج2، ص250، آداب تلاوة القرآن.

[4] نهج البلاغه فيض الاسلام، حكم156.

وجوب معرفت امام

با توجه به نقشي كه امامت در حفظ نظام و كمال بشر و سير او به سوي خدا و اجراي احكام خدا دارد، وبا توجه به اينكه اطاعت امر امام شرعاً و عقلاً واجب است در وجوب معرفت امام نيز بر حسب حكم عقل و شرع جاي هيچگونه ترديد و شبهه اي نيست زيرا هم مقدمه اطاعت است كه واجب است، و بدون وجوب آن، اطاعت و نصب امام بيهوده خواهد شد، و هم بر حسب آنچه در بعض روايات استفاده مي شود بالخصوص نيز واجب است، و چنانكه در نهج البلاغه است دخول در بهشت دائر مدار شناختن امامان و ورود در آتش نيز دائر مدار انكار آنها است:

«لا يدخل الجنة الا من عرفهم وعرفوه ولا يدخل النار الا من أنكرهم وأنكروه [1] = داخل بهشت نمي شود كسي مگر اينكه آنها (ائمه اطهار:) را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند و داخل آتش نمي شود مگر كسي كه منكر آنها باشد و آنها نيز او را از آن خويش ندانند».

و چنان در اين امر تأكيد شده است كه بر حسب خبر معروف از رسول خدا صلي الله و عليه و آله: هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مرده است بمردن جاهليت. و در حديثي كه فخر رازي از آن حضرت روايت كرده است مي فرمايد هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد پس بايد بميرد اگر خواهد يهودي و اگر خواهد نصراني.

بلكه از بعض روايات

استفاده مي شود كه معرفت الله بطور صحيح و كامل بدون معرفت امام حاصل نخواهد شد.

چنانكه در حديث است كه حضرت سيد الشهداء عليه السلام سؤال شد: «فما معرفة الله = پس چيست معرفت خدا؟»

حضرت فرمود: «معرفة أهل كل زمان امامتهم الذي يجب عليهم طاعته [2] = معرفت اهل هر زمان، معرفت امام ايشان است كه اطاعت او بر ايشان واجب است.

كه شايد توضيح اين حديث شريف اين باشد كه خدا را به اوصاف كماليه وبه شناخت صحيح بايد از طريق امام شناخت چنانكه در روايت است:

«لولا الله ما عُرفنا ولولا نحن ما عُرف الله [3] = اگر دلالتها و عنايتها و هدايتهاي الهي نبود ما شناخته نمي شديم و اگر ما نبوديم خدا شناخته نمي شد».

يعني چنانكه حق معرفت او است به اسماء حسني و صفات كماليه شناخته نمي شد.

البته بديهي است اين معرفت فوق معرفت فطري است كه براي هر كس به حسب فطرت حاصل است و مفهوم اين بيان اين است كه همانطور كه تمام آسمان و زمين و آنچه در آنها است دلائل وجود حق آيات او هستند، امام نيز در هر عصر و زمان علاوه بر آنكه تكويناً از جهات متعدّد آيت و نشانه است بلكه چنانكه از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است: «مالله عزوجل آية هي أكبر مني ولا لله من نباء أعظم مني [4] = براي خداوند عز و جل نشانه و خبري بزرگتر از من نيست».

تشريعاً نيز اكبر آيات و اسماء الهي است و در محيط اختيار و هدايت ارادي، معرفت خدا بدون شناسائي او و استفاضه از انوار علوم و راهنمائيهاي او كامل نخواهد

شد و شرح و تفسير الهّيات و معارف فطري را بايد از امام فرا گرفت.

و ممكن است معناي اينگونه احاديث اين باشد كه چون يكي از اسباب كمال معرفت، اطاعت الله است كه هر چه شخص عارف در ميدان اطاعت سير و حركت كند و عبادت و اطاعتش بيشتر شود عرفانش زيادتر مي گردد و مددهاي غيبي بيشتر به او مي رسد چنانكه معرفت هم هر چه زيادتر شود شوق و رغبت به عبادت و اطاعت الهي در انسان زيادتر مي شود تا حدي كه همه دواعي غير الهي در انسان بي اثر مي گردد. از اين جهت چون اطاعت و عبادت خدا و چگونگي آن بدون دريافت برنامه و دستور العمل آن از امام و اطاعت از او حاصل نمي شود اين مرتبه از معرفت كامل كه در كمال هم مراتب دارد بدون معرفت امام محقّق نخواهد شد.

بلكه حتّي دعا كه هر كسي به حسب فقر و نيازي كه دارد گمان مي كند زبان آنرا دارد و مي تواند با او سخن بگويد و حاجت بخواهد و همين طور هم هست همه با او مرتبط مي شوند و بين بنده و خدا هر وقت بخواهد او را بخواند مانع و حجابي نيست و خدا ناله همه را مي شنود.

آيا در همين دعا اگر راهنمائيهاي امامان: و دعاها و سيره آنها در مقام عمل در اختيار ما نبود دعا در مرتبه اي بسيار نازل و از درخواست حاجتهاي مادّي تجاوز نمي كرد و حتي بسا نيايش ها كه با شؤون ربوبي مناسب نبود، و خلاف ادب و حاكي از نقص معرفت بود لذا در اين

موضوع دلالتهاي ائمه: و دعاهائي كه از ايشان رسيده است بقدري دستگيري از بشر نموده است كه بسا يك جمله از آن دعاها بقدري نورانيت مي بخشد و افق بينش انسان را وسيع مي سازد و بقدري انسان را از لذائذ معنوي بهره مند مي كند كه آفتاب جهان تاب، ديد ظاهري او را آن چنان وسيع نمي سازد، و تمام لذائذ مادّي را نمي توان با لذّتي كه از خواندن ويا شنيدن يك جمله از آن دعاها حاصل مي شود برابر گرفت كه اگر خارج از حدود اين رساله نمي شد برخي از اين دعاها را كه به روح انسان پروازهاي بلند مي دهد و او را در بلندترين قلّه هاي مقام انسانيت مي نشاند در اينجا يادآور مي شديم تا معلوم شود كه اين همه سفارش راجع به معرفت امام بي جهت نيست.

و سوّمين توضيح و توجيهي كه براي اين احاديث مي نمائيم اين است كه عمده فائده معرفت الله و اثر آن در اعمال انسان ظاهر مي شود و از ميزان الزام او به اطاعت الهي و تسليم و فرمانبري او از دستورات خدا ظاهر مي شود، و مظهر كامل آن اطاعت از خليفة الله است كه توقف بر معرفت او دارد و خود معرفت او نيز اطاعت خدا است.

سير عرفاني انسان به اطاعت كامل از اوامر و نواهي الهي، و تسليم خالص در برابر فرمان او منتهي مي شود چنانكه عبد خود را نبيند و مانند حضرت ابراهيم عليه السلام اگر مأمور به ذبح فرزند شد بي چون و چرا فرمان پذير گردد و مانند اسمعيل ذبيح _ علي نبينا وآله

و عليه السلام _ كه وقتي پدرش فرمان الهي را در ذبح او به او ابلاغ كرد بدون پرسش و بدون تأمّل گفت: (يا أبت افعل ما تؤمر) [5] = «اي پدر به آنچه مأمور شده اي انجام ده».

اين سير عرفانهي از طريق معرفت امام و اطاعت او به مقصد مي رسد و از گمراهي هاي گوناگون مصون مي شود.

خداوند متعال ما را به معرفت اوليائش وبه معرفت امام زمان و ولي وقت، حضرت حجة بن الحسن المهدي عليه السلام كه باب معرفت او است ملهم و راهنمائي فرمايد و از معرفت خودش به معرفت پيغمبر و از معرفت پيغمبر به معرفت امام و سپس، از معرفت امام به معرفت پيغمبر و از معرفت پيغمبر به معرفت خدا برساند.

پاورقي

[1] نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه152.

[2] بحار الانوار، ج5، ص312، ب15، ح1 و علل الشرايع، ج1، ص9، صدوق عليه الرحمه در شرح و تفسير اين جمله مي فرمايد: يعني اهل هر زماني بدانند كه خدا آن كسي است كه آنها را در هر زمان بدون امام معصوم نخواهد گذارد پس كسي كه خدائي را پرستش نمايد كه بر خلق به وسيله نصب امام معصوم اقامه حجّت ننمايد پس عبادت و پرستش غير خداي عز و جل را نموده است و علامه مجلسي 1 در بحار، ج23، ص83، مي فرمايد: شايد تفسير «معرفت خدا» به «معرفت امام» براي بيان اين نكته باشد كه معرفت خدا حاصل نمي شود مگر از جهت امام، ويا براي بيان اينكه انتفاع از معرفت خدا مشروط است به معرفت امام عليه السلام و در ص93، از كراجكي عليه الرحم اين بيان را بطور

وافي نيز نقل فرموده است.

وبه نظر اين حقير ممكن است از اين جهت باشد كه معرفت امام مبتني است بر معرفت خدا به ولايت و حاكميت بر كل عباد، و امامت و ولايت او نيز ظهوري از ولايت مطلقه و كليه الهيه و مبتني بر آن مي باشد و معرفت امام به اين ارتباط و ابتناء معرفت الهي و اقرار به حاكميت و ربوبيت كامله و رحمانيت و رحيميت و هدايت خدا است، و بدون اين ارتباط معرفت امام حاصل نمي شود اين معرفت اثبات صفات جلاليه و جماليه خدا و نفي شريك براي خدا در ولايت و حاكميت است.

[3] توحيد صدوق، طبع جديد، ص290.

[4] كافي، ج1، ص207.

[5] سوره صافات، آيه102.

راههاي شناخت امام

به نظر مي رسد كه هر حقيقت و واقعيتي _ خواه وجود غيبي خارجي داشته باشد يا از امور عقليه باشد _ از راهي از راههاي شناخت مناسب خود مانند حسّ و تجربه و فطرت و عقل و خواب و وحي قابل شناخت مي باشد. بديهي است اين نظر به اين معني نيست كه بگوئيم همه اشياء و حقايق از اين راه شناخته شده اند بلكه مقصود اين است كه معرفت هر يك از اشياء و حقايق از يك يا بيشتر از اين راهها امكان دارد مثلاً از راه وحي هر چيزي كه خدا اراده شناساندن آن را به وسيله وحي فرموده باشد شناخته مي شود.

در معرفت امام هم از راههائي كه در اختيار بشر است شناخت او امكان دارد، و عمده راههائي كه مورد استفاده قرار گرفته، و از آن امام شناخته مي شود سه راه است:

اوّل نص است، يعني تعيين و تصريح

و اعلام پيغمبر كه مفادش خبر دادن از جعل و نصب الهي يا جعل و نصب امام به امر الهي است كه فرق آن با اوّل اين است كه در اوّل جعل و نصب بدون واسطه انجام شده و فعل الهي است بدون واسطه ولي نصّ پيغمبر مثل خبر دادن از آن است. و در دوّم فعل الهي است به واسطه پيغمبر است كه به امر الهي انجام مي شود و استناد آن به خدا نيز مثل بسياري از افعال ملائكه به خدا صحيح است چون به امر خدا انجام مي دهند و مترتّب و متفرّع بر آن مطلب است، نصّ هر امام بر امامت امام بعد از خودش.

اعتبار و دلالت نصّ بر امامت، يك امر بسيار منطقي و عرفي و خرد پسند است كه با توجه به بحثهاي گذشته كه گفتيم حاكميت مخصوص الله است و صاحب اختيار حقيقي همه و هر چيز و هر شأني از شؤون خلق است كاملاً واضح مي شود زيرا تصرّف هر كس در آنچه مربوط به او است و تعيين هر گونه قرار و برنامه راجع به آن معتبر است و اين امر نظير اعتبار اقرارهاي مردم نسبت به نفس يا مال خودشان مي باشد كه به غير از اينكه از طريق خودشان شناخته شود راهي ندارد و كسي را در آن حق چون و چرا گفتن نيست.

بنا بر اين در اعتبار بر اين راه جاي هيچ گونه خدشه و ترديدي نيست هر چند در «منصوص عليه» كسي كه نصّ بر او شده باشد اختلاف انظار پيش بيايد.

دوّم از راههاي معرفت امام معجزه است، كه ظهور آن به

دست كسي كه مدّعي امامت باشد دليل بر صدق ادّعاي او است يا به بيان بعض بزرگان، دليل بر نصّ و نصب او از جانب خدا است [1] زيرا در اين مسأله دو نظر است يكي اينكه معجزه مستقلاً دليل بر امامت است و ديگري اينكه دليل اصلي، نصب و نصّ پيغمبر يا امام سابق است و معجزه دليل بر نصب است كه اگر نصّ مفقود باشد و معجزه باشد معجزه دلالت دارد بر اينكه نصّ بر صاحب معجزه بوده است و به دست ما نرسيده است.

«قلت لابي عبدالله عليه السلام لاي علّة أعطي الله عزوجل أنبيائه ورسله وأعطاكم المعجزة؟ فقال: ليكون دليلاً علي صدق من أتي به والمعجزة علامة لله لا يعطيها الا أنبيائه ورسله وحججه ليعرف به صدق الصادق من كذب الكاذب [2] = به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم به چه علّتي خداوند متعال به پيغمبران و فرستادگانش وبه شما معجزه عطا كرد؟ فرمود: براين اينكه دليل باشد بر راست گوئي كسي كه آن را آورده است، و معجزه علامتي است (نشاني است) از براي خدا، عطا نمي فرمايد آن را مگر به انبياء و رسولان و حجتهاي خودش تا شناخته شود به وسيله آن راستي راستگو از دروغ دروغگو».

راه سوّم از راههاي شناخت امام: اخلاق و كردار و روش و رفتار و وضع زندگي و صادرات علمي يكي از راههاي شناخت امام است براي آنان كه اهليت تشخيص را داشته باشند، و بتوانند از اخلاق و اقبال و معاشر و سلوك و گفتارها و سخنرانيها و برخوردهاي گوناگون، صاحب اين مقام را بشناسند مثلاً در اثر مطالعه دقيق و عميق

در زندگي مولاي متّقيان و سرور اولياء حضرت علي عليه السلام و خطبه هاي آن حضرت در معارف و الهيات و عدالت و زهد و شجاعت و فداكاري در راه حق و ساير ابعاد شخصيت بزرگ و وسيع آن حضرت، اهل بينش و آگاهي و دانش امامت او را بر همه اصحاب و همه مسلمين تصديق مي نمايند هم چنين در زندگي ساير امامان: اين معني كاملاً حاصل است.

و شايد همين باشد معني حديث شريفي كه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه امير المؤمنين علي عليه السلام فرمود:

«اعرفوا الله بالله، والرسول بالرسالة، واُولي الامر بالامر بالمعروف والعدل والاحسان» [3].

در معناي اين حديث شريف چند احتمال است كه بطور اجمال به آنها اشاره مي شود:

اول اينكه خدا را بشناسيد به خدائي و صفات جلال و جمال و شؤون او يعني او را چنانكه هست وبه صفات ثبوتيه و سلبيه اي كه دارا است بشناسيد (يعني بايد چنين معرفتي تحصيل كند) و پيغمبر را نيز به شأن رسالت و مقام پيغمبري بشناسيد كه رسول خدا و فرستاده خدا است و رابط بين خالق و مخلوق و واسطه بين خدا و بندگان او است. و اولي الامر را به اينكه امر به معروف مي نمايند و به عدل و احسان عمل مي كنند بشناسيد كه اگر از خدا و پيغمبر و اولي الامر از شما سؤال شد پاسخ دهيد كه خدا، خدائي و صاحب اختياري و پادشاهي و مالكيت همه را دارد و همه به او نيازمند، و او از همه بي نياز و جامع جميع صفات كمال، و منزّه از تمام نواقص است و

پيغمبر (حضرت محمد بن عبدالله صلي الله و عليه و آله) از سوي خدا رسالت دارد و آورنده پيام و رساننده وحي خدا است. و دوازده امام و اولي الامر، بزرگواراني هستند كه امر به معروف و عدل و احسان مي نمايند.

بنا بر اين احتمال، بر اهل فن و تفطّن، علّت اينكه «رسول» به لفظ مفرد و «اولي الامر» به لفظ جمع آورده شده و لطف عبارت حديث معلوم مي شود.

احتمال دوّم اين است كه خدا را به خودش وبه ذات خودش بشناسيد كه او روشن تر و معروف تر از هر چيز است چنانكه از منصور بن حازم نقل شده است كه گفت:

«ان الله جل جلاله أجل وأعز وأكرم من أن يعرف بخلقه بل العباد يعرفون بالله [4] = همانا خداوند متعال، بزرگوارتر و عزيزتر و گرامي تر از آن است كه با مخلوقاتش شناخته شود بلكه بندگانش به وسيله او شناخته مي شوند».

و چنانكه در دعاي عرفه، سيد الشهداء الموحدين عليه السلام به درگاه خداوند عرضه مي دارد:

«أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك ومتي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك = آيا چيز ديگر مي تواند ظاهرتر از خود تو باشد تا او وسيله ظاهر نمودن تو گردد كي پنهان هستي تا نيازمند برهان باشي كه بر تو دلالت كند و كي دوري تا به وسيله آثار بر تو برسند.

بنور شمع كي خورشيد تابان

كند پيدا كسي اندر بيابان

برم من از مؤثر پي به آثار

بظاهر گر چه بر عكس است اين كار

ظهور جمله اشيا بنور است

چگونه نور از

آنها در ظهور است

اگر برهان لمّي جلوه گر شد

نبايد بهر انّي خون جگر شد

تصوّر را در اينجا چون گذر نيست بجز لفظ انّي و لمّي ديگر چيست [5].

و پيامبر را به رسالتش يعني چگونگي دعوت و شريعتش بشناسيد و اولي الامر را به امر به معروف و عدل و احسان بشناسيد يعني از عمل و سيره و رفتار و كردارشان بشناسيد.

احتمال سوم اين است كه خدا را بشناسيد به خدا، يعني به كارها و افعال او وبه آيات او كه در آفاق و انفس است چون اگر چه فعل، و آنچه از آن حاصل مي شود غير فاعل است امّا چون فاعل فعل و آفريننده آيت او است، از اين جهت وقتي خدا را به افعالش وبه آثارش بشناسيم به خدا شناخته ايم وبه چيز ديگر نشناخته ايم چون چيز ديگري غير از آثار خدا و آيات او امكان وجود ندارد. و پيغمبر را بشناسيد به رسالتش يعني كارهاي پيامبرانه و اعمال و روشش را در انجام وظيفه رسالت ملاحظه كنيد و اولوا الامر را نيز به كارهايشان در واداشتن مردم به كارهاي نيك و عدالت و احسانشان بشناسيد.

و فرق بين احتمال اوّل و دو احتمال ديگر اين است كه احتمال اوّل راجع به اين است كه خدا و پيغمبر و اولوا الامر را به چه اوصاف و شؤوني بايد شناخت و چگونه معرفي بايد تحصيل كرد! اما احتمال دوّم و سوّم مبني بر اين است كه خدا و پيغمبر و امام را به همان شؤون و اوصافي كه دارند از چه راهي بايد شناخت. بنا بر اين حديث شريف اگر مفاد آن اين باشد

كه اولي الامر را بايد دارا و واجد اين صفات شناخت، وجود اين صفات بطور مطلق و كامل در شخصي با ادّعاي مقام امامت دليل بر صدق ادعاي او مي باشد مع ذلك بايد توجه داشت كه راه براي عموم همان نصّ و معجزه است و چنانكه بعضي _ مثل مرحوم آيت الله پدرم _ فرموده اند راه سوّم راه خواص و اشخاص بسيار آگاه و متوجه به جوانب و اطراف امور و متفطّن است و چون احاطه كامل بر اخلاق و كردار اشخاص امكان پذير نيست، و نظرها در حكايت اخلاق و رفتار از مقام معنوي اشخاص مختلف است لذا آنچه بايد به آن خصوص در مقام احتجاج بيشتر اعتماد كرد همان نص و معجزه است.

علاوه بر اين راه سوم الزام بر تبعيت فوري و تعبدي ندارد زيرا ممكن است اشخاص در قبول نكردن ايمان عذر بياورند كه بايد بررسي كنيم و مجالست و مباشرت بنمائيم تا ايمان بياوريم به خلاف نصّ و معجزه كه به مجرد اينكه محقّق شد، ايمان به صاحب آن واجب مي شود علاوه بر اينكه در مورد معجزه كه دليل بر صدق مدّعي نبوّت است آيات متعددي دلالت دارد. مثل اين آيه:

(لقد أرسلنا رسلنا بالبينات) [6] = «همانا ما فرستادگانمان را با دليل و برهان فرستاديم».

و بر نصّ و بشارت پيغمبران سلف بر نبوت حضرت رسول اكرم صلي الله و عليه و آله نيز آياتي دلالت دارند مانند:

(الذي يجدونه مكتوباً عندهم في التوراة والانجيل) [7] = «پيغمبري كه اسم او را در تورات و انجيلي كه نزد آنها است نوشته مي يابند».

و مانند: (ومبشراً برسول يأتي من بعدي اسمه

أحمد) [8] = «مژده مي دهم شما را به پيامبري كه بعد از من مي آيد و اسمش احمد است» كه از قول حضرت عيسي _ علي نبينا وآله وعليه السلام _ حكايت فرموده است.

و مانند: (الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون أبنائهم) [9] = «گروهي كه كتاب به آنها داديم (يهود و نصاري) محمد را مي شناسند بدان گونه كه فرزندان خود را مي شناسند».

و امّا در مورد اخلاق كريمه و رفتار و كردار سالم و معتدل آيه اي در نظر ندارم كه به صراحت از آن استفاده شود صرف اخلاق كريمه اگر چه نصّ و معجزه نباشد راه شناخت است، و مانند نصّ و معجزه مي توان به آن احتجاج نمود.

هر چند از اين راه هم براي افراد خاصّي يقين حاصل مي شود مثل كساني كه معاشرت تام با مدعي نبوّت داشته يا مطالعات وسيع و عميق در تاريخ او كرده باشند چنانكه حضرت خديجه در مقام استدلال به صحّت و حقّانيت نبوّت حضرت خاتم الانبياء صلي الله و عليه و آله به آن استدلال فرمود و شكي در صدق گفتار پيغمبر صلي الله و عليه و آله نكرد البته سوابق و دلائل ديگر نيز خديجه عليها السلام را كه به انتظار روزي بود كه شوهر عاليقدرش مبعوث به رسالت گردد راهنمائي مي نمود و هر يك كافي بود مع ذلك اين استدلال از آن بانوي آگاه دل و روشن بين در ردّ بعض احتمالات نقل شده است، وبه هر حال دليل براي همه همان نصّ و معجزه است، و اخلاق و صفات حميده و افضل و اكمل و برتر بودن از ديگران

از شرايط نبي و امام است و فقدان، آن دليل عدم نبوّت و عدم امامت است.

پاورقي

[1] معجزه را بعضي اصطلاحاً بر خرق عادتي كه از پيغمبر در مقام تحدّي و هنگامي كه قوم، طلب آيت و علامت بر راستي و صدق مدعي پيغمبري بخواهند اطلاق مي نمايند، و به خوارق عاداتي كه از پيغمبر پيش از مبعوث شدن به دعوت، صادر شود هر چند دليل بر نبوّت او شمرده مي شود «ارهاص و ارهاصات» مي گويند، و خوارق عادات صادر از ائمه: را معجزه اطلاق مي نمايند، و خوارق عادات صادر از ديگران را كرامت مي گويند.

[2] علل الشرايع، ج1، ص122، باب100.

[3] كافي، ج1، ص66، باب «انه لا يعرف الا به».

[4] كافي، ج1، ص86.

[5] از گنج دانش مرحوم پدرم آيت الله آقاي آخوند ملا محمد جواد صافي عليه رحمة الله و رضوانه.

[6] سوره حديد، آيه25.

[7] سوره اعراف، آيه157.

[8] سوره صف، آيه6.

[9] سوره بقره، آيه146.

امامت خاصه

پس از بررسي مسأله نياز جامعه به امام و شرائط و اوصاف امام و لزوم تعيين آن از جانب خدا و مباحث كلي ديگر كه به مجموع آن بحث امامت عامّه مي گويند و بطور اجمال به مباحث آن اشاره كرديم، امامت خاصّه مطرح مي شود.

بحث در امامت خاصّه در اين است كه بعد از اينكه نياز جامعه به امام ثابت شد و اوصاف و شرايط امام معلوم گرديد و ثابت شد كه تعيين و نصب امام بر حسب حكمت و لطف بر خدا لازم است و هيچ عصر و زماني خالي از وجود امام نمي باشد و معرفت و شناسائي امام و اطاعت افراد و او را الگو قرار دادن

بر همه واجب است پس بر هر كس لازم است صاحب وقت و ولي زمان و امام عصر خود را كه خدا او را منصوب كرده وبه نصّ پيغمبر صلي الله و عليه و آله يا امام قبل، نصب او ثابت شده است بشناسد.

در اينجا مي گوئيم فرقه محقّه و طايفه حقّه اثني عشريه معتقدند كه در اين امّت بعد از پيغمبر اكرم حضرت محمد بن عبدالله صلي الله و عليه و آله و سلم دوازده نفر به ترتيب از حضرت امير المؤمنين عليه السلام تا امام دوازدهم حضرت مهدي حجة بن الحسن _ عليهم الصلاة والسلام _ امام و ولي وقت و صاحب الزمان و خليفه و وصي رسول خدا صلي الله و عليه و آله مي باشند.

و دلائل و براهين بر امامت آن بزرگواران بسيار است كه با توجه به آنچه در بحث امامت عامّه به آن اشاره به تعدادي ادّله اشاره مي كنيم:

1_ با توجه به اينكه ثابت شد امامت منصبي است الهي و ولايت از جانب خدا و مقام خليفة اللهي است وبه نصب و تعيين خدا و نصّ پيغمبر صلي الله و عليه و آله صورت پذير است و حتماً اين نصب كه با هدايت الهيه و ربانيت و رحمانيت و رحيميت و حكمت و علم و ساير صفات جماليه او ارتباط دارد از سوي خدا انجام شده است مي گوئيم به اتفاق مسلمين بر غير از اين دوازده نفر (ائمه اثني عشر:) تنصيص و تعييني نرسيده است. عليهذا اين دوازده نفر منصوب از جانب خدا مي باشند چون اگر آنها نيز منصوب نباشند امّت بدون امام و زمين بدون

حجّت باقي خواهد ماند و علاوه قطع فيض و نقض غرض و نقص هدايت و ربانيت و رحمانيت الهي خواهد بود و چون اين امور همه فاسد و باطل است پس منصوب بودن آن بزرگواران و امامتشان حق و ثابت است.

2_ چنانكه در امامت عامه ثابت شده است امام بايد معصوم باشد با توجه به اينكه براي غير از اين دوازده نفر براي احدي سواي رسول خدا صلي الله و عليه و آله و حضرت زهرا عليها السلام ادعاي مقام عصمت نشده است وبه اتفاق مسلمين غير از اين دوازده نفر همه افرادي كه زمامداري يافتند يا مدّعي آن بودند معصوم نبودند امامت در تمام اعصار بعد از رسول خدا صلي الله و عليه و آله در اين دوازده نفر انحصار و امتداد خواهد داشت.

3_ بر حسب احاديث ثقلين و احاديث امان و روايات ديگر هيچ گاه زمين از شخصي از اهل بيت پيغمبر صلي الله و عليه و آله كه عدل قرآن باشد خالي نخواهد ماند و در طول چهارده قرن و اندي كه بر اسلام گذشته مسلمين كسي را غير از دوازده نفر عدل قرآن نشمرده اند، و عدم افتراق از قرآن را در حق كسي نگفته و كسي را غير از اين دوازده نفر به اين صفت نشناخته اند. بنا بر اين اين شأن در اين دوازده نفر امتداد دارد.

4_ بر حسب روايات معتبر و صحيح و متواتر شيعه و اهل سنّت رسول اكرم صلي الله و عليه و آله و سلم مكرر تنصيص به امامت ائمه اثني عشر: فرمود و علاوه هر امامي بر امام بعد از خود و بلكه بر

امامان بعد از خود تنصيص و تصريح فرموده تا نوبت رسيد به امام يازدهم حضرت امام حسن عسگري عليه السلام كه او نيز امامت فرزند عزيزش حضرت مهدي بقية الله عليه السلام را مانند پدران بزرگوارش تسجيل و تنصيص كرد كه در واقع حضرت صاحب الامر از سوي پيغمبر خدا صلي الله و عليه و آله و يازده امامي كه بعد از رسول خدا صلي الله و عليه و آله امامتشان ثابت است به امامت معرفي شده اند و لذا طبعاً نصّ بر امامت آن حضرت از نصّ بر امامت ساير ائمه: بيشتر است و همه نصوصي كه در اعلام امامت ائمه قبل از آن حضرت است حتي نصوص غدير و ثقلين بطور مستقيم ويا غير مستقيم نصّ بر امامت حضرت مهدي ارواحنا فداه مي باشد و جالب اين است كه علاوه بر نصوص اسلامي بر امامت ائمه اثني عشر در كتب عهد عتيق و جديد نيز بر امامت اين بزرگواران از حضرت امير المؤمنين عليه السلام تا حضرت ولي الله مهدي منتظر عجل الله تعالي فرجه الشريف در موارد متعدد به صراحت و اشاره تنصيص شده است [1].

5_ چنانكه گفته شد يكي از راههاي شناخت امام، معجزه است و بر اين اساس معجزات بسيار و بي شماري كه از ائمه طاهرين: صادر شده و صدور آنها بر حسب روايات متواتر قطعي و مسلّم است، از دلائل قطعي امامت آن بزرگواران است.

هر كس به كتابهاي حديث و تاريخ مراجعه نمايد اين موضوع بر او مثل آفتاب روشن مي شود بسياري از معجزات امير المؤمنين عليه السلام و خبرهاي آن حضرت از غيب، و وقايع آينده،

و معجزات ساير ائمه: در كتابهاي اهل سنّت نيز ثابت و ضبط است و قابل هيچگونه ترديد نمي باشند و امامت امام عصر عجل الله تعالي فرجه از طريق معجزه نيز ثابت است هم معجزاتي در عهد پدر بزرگوارش، و هم معجزاتي كه در زمان غيبت صغري و سپس معجزاتي كه در عصر غيبت كبري از آن حضرت صادر شده است بسيار است و صدها مورد آن را در كتابهاي معتبر مي توان احصا كرد علاوه بر آنچه خودمان در دوره عمرمان ديده يا شنيده ايم. بديهي است براي شناخت امري مثل معجزه راهي جز خبر افراد موثق و مورد اعتماد و تواتر، ويا مشاهده و ديدن نيست كه در مورد معجزات ائمه: و شخص حضرت مهدي عليه السلام اين دوره كاملاً و بطور باور آور و شناخت بخش موجود است هم به وسيله نقل ديگران در طول چهارده قرن وهم به وسيله مشاهدات عيني خودمان به معجزاتي كه در اثر توسّلات به حضرت مهدي و ساير ائمه: از أن بزرگواران و حتي از امام زادگان صادر شده است علم و يقين داريم، و هر كس هم در اين راه وارد شود و بررسي نمايد و معجزات

يك نفر از ائمه مثل حضرت رضا عليه السلام را كه در عصر ما صادر شده است تحت مطالعه در آورد براي او شبهه و شكي در امامت همه آن عزيزان درگاه خدا باقي نخواهد ماند.

6_ در راههاي معرفت امام گفتيم كه يكي از راههاي معرفت امام برجستگي و فوق العاده بودن او در اخلاق كريمه و صفات عاليه است كه متخصصان در حكمت عملي و استادان تربيت و

مربيان بزرگ اخلاق و آگاهان به ملكات فاضله و كمالات نفس و جهات مربوط به تعادل اخلاق و انحرافاتي كه از جهت افراط يا تفريط پيدا مي شود درك مي نمايند كه صاحب اين روش و رفتار انساني است الهي، و بشري است ملكوتي كه در اوج مقام انسانيت و فضائل آدميت قرار گرفته است و گاه بعض انسانها در اين فضيلت به حدّي اوج دارند كه وضع اخلاق آنها با مقايسه به ديگران خارق عادت است.

از مطالعه و بررسي سيره و سلوك و معاشرت و اخلاق و حالات ائمه: و مواضع و مواقفي كه بر حسب مناسبات مختلف با دوستان و دشمنان و مسلمانان و كفار داشتند به خوبي روشن مي شود كه هر يك از آنان تجسّم دعوت قرآن و رسالت اسلام و نمايش اكمل تكامل انسان و عاليترين نمونه تفوق و تعالي بشر به كلّ مخلوقات بودند.

در زهد و تقوي و گذشت و پاكي و پاكدامني و خلوص نيت و عبادت و اطاعت از خدا و دلسوزي براي جامعه و از خود گذشتگي و فداكاري براي اسلام و شجاعت و امانت و صداقت و علم و حلم و بردباري و شكيبائي و خويشتن داري، و استقامت و پايداري و حبّ في الله و بغض في الله و حمايت از حق و عدل و ايثار، و قناعت و تواضع و رضا و تسليم و توكّل و تفويض، سرآمد تمام بني نوع بشر و سرمشق تمام فضائل و هدايت افعالي الهي مي باشند.

كتابهاي بزرگ در شرح اخلاق و سجاياي ملكوتي و فضايلشان كافي نيست، و هر چه گفته اند و نوشته اند اندكي از

بسيار و يكي از بي شمار است.

اين شرح بي نهايت كز وصف يار گفتند حرفي است از هزاران آن در عبارت آمد

وبه گفته شاعر عارف ديگر:

كتاب فضل تو را آب بحر كافي نيست كه تر كنند سر انگشت و صفحه بشمارند

بلندي مقام معرفت و تقرّب آنها را به خداوند از روش تضرّعشان به درگاه خدا و مناجات هايشان و نيايش و ستايششان و از مضامين دعاهاشان و از آنچه از خدا مي خواستند و حاجت هائي كه از او مي طلبيدند مي توان شناخت.

دشمنانشان و سياستمداران جبّار و ستمكاري كه وجود آن بزرگواران، و آن همه مظاهر پاكي و خير خواهي و هم نوائي و هم صدائي با مستضعفان را براي حكومت و سلطه و استكبار خود خطر مي ديدند نيز به فضل آنها و علمشان و كمال اخلاقشان اعتراف مي نمودند.

راست ترين مدايح و اشعار، اشعار و مدايحي است كه امثال فرزدق و دعبل، كميت و سيد حميري در آن دورانهاي فشار و اختناق در مدح آن بزرگواران سروده اند، هيچكس نتوانست به فرزدق بگويد قصيده ميميه تو در مدح امام زين العابدين مبالغه است حتي بني اميه اگر چه او را زنداني كردند امّا نتوانستند مضامين اشعار شيوا و رساي او را انكار كنند.

در اين باب مي توانيد به صدها و هزارها كتاب شيعه و اهل سنّت، خصوص كتابهاي اهل سنّت كه در مناقب اهل بيت و ائمه اثني عشر: نوشته اند مراجعه نمائيد مانند كتاب كفاية الطالب گنجي شافعي و كتاب مطالب السئول محمد بن طلحه شافعي، و كتاب الفصول المهمّه ابن صباغ مالكي، و مناقب ابن مغازلي شافعي و تذكرة الخواص

سبط ابن جوزي و الاتحاف شبراوي، و روضه الاحباب خواجه محمد پارسا، و نور الابصار شبلنجي، و كتاب اهل البيت توفيق ابو علم، و الصواعق المحرقه، و كتابهاي ديگر.

لذا در اينجا سخن را با گفتاري كه شبراوي شافعي شيخ اسبق ازهر از يكي از اهل علم نقل كرده است پايان مي دهيم:

«ان آل البيت حازوا الفضائل كلها علماً وحلماً وفصاحة، وذكاء وبديهة وجوداً وشجاعة فعلومهم لا تتوقف علي تكرار درس، ولا يزيد يومهم فيها علي ما كان بالامس بل هي مواهب من مولاهم من أنكرها وأراد سترها كان كمن أراد ستر وجه الشمس فما سألهم في العلوم مستفيد ووقفوا، ولا جري معهم في مضمار الفضل قوم الا عجزوا وتخلفوا وكم عاينوا في الجلاد والجدال اموراً فتلقوها بالصبر الجميل، وما استكانوا وما ضعفوا تقرّ الشقائق اذا هدرت شقائقهم وتصغي الاسماع اذا قال قائلهم ونطق ناطقهم سجاياً خصهم بها خالقهم».

مضمون اين گفتار اين است كه اهل بيت همه فضائل را از علم و حلم و جود و ذكاوت و شجاعت و فصاحت و صباحت و بديهه گوئي را دارا شدند، علوم ايشان درسي و تحصيلي نيست، و امروزشان بر علوم ديروزشان نمي افزايد بلكه اين علوم موهبت هائي از خدايشان است هر كس انكار علوم آنها را بنمايد مانند كسي است كه بخواهد آفتاب را بپوشاند هرگز كسي كه در مقام استفاده علمي بود از آنها پرسشي نكرد كه آنان در جواب در بمانند و عاجز شوند، هيچ قوم و گروهي با ايشان در ميدان مسابقه فضل شركت نكرد مگر آنكه ناتوان شد و عقب ماند، و چه بسيار چابكي ها و گستاخي ها و حملات و

جدال هائي كه ديدند وبا صبر جميل با آن برخورد نمودند و بيچاره و ضعيف نگشتند هر زمان كه خروش و غرّش آنها برآيد همه خروشها و غرّشها آرام گيرد و وقتي كه گوينده ناطقشان زبان به درّفشاني باز كند و سخنراني نمايد همه گوشها به اصغا درآيند و همگان به آن گوش فرا دهند سجيتها و خصوصيت هائي است كه خدا ايشان را به آنها مخصوص گردانيده است.

پيش رويت ديگران صورت بر ديوارند

نه چنان صورت وسنّي كه تو داري دارند

تا گل روي تو ديدم همه گلها خارند

تا تو را يار گرفتم همه يا را غيارند

و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين.

پاورقي

[1] در اين موضوع به كتاب هائي مثل انيس الاعلام و سيف الامه وبه نوشته اي از نويسنده به نام «اصالت مهدويت»

و بطور مستقيم به خود كتب عهد عتيق و جديد رجوع شود.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109